قرارداد در 27 ماده تنظیم شد. مهمترین مواد امتیاز قرارداد نفتی1933 برداشتن حق غیر انحصاری حمل و نقل نفت و تصفیه آن، کاهش حوزه عملیاتی کمپانی تا سال 1938 به یکصد هزار میل زمین به انتخاب کمپانی، در اختیار قراردادن مجانی زمینهای مورد نیاز کمپانی از طرف دولت و در صورت داشتن مالک خصوصی خرید منصفانه آن از مالک، توسعه خط راه آهن، تلفن، تلگراف و بیسیم مورد نیاز کمپانی، عدم پرداخت حقوق گمرگی و مالیات، برخورداری از حق بررسی عملیات فنی در هر زمان به دولت ایران، حضور نماینده ایران با برخورداری از حق رأی در تمام جلسههای کمپانی، قراردادن یک دفتر فروش سهام در تهران، عدم تبدیل عواید فروش کمپانی به پول، مشخص بودن قیمت فروش نفت کمپانی به دولت ایران و روشن کردن چگونگی حل اختلاف میان دولت ایران و کمپانی بود. همانطور که از مفاد قرارداد های جدید نفتی ایران و انگلیس مشخص است، انگلستان بخش های وسیعی از عملیات اکتشاف و تاسیس نفت را از دست داد، از سویی دیگر، با بالارفتن قیمت نفت و نیز حق السهم جدید ایران از درآمد های نفتی، رضاشاه که در ابتدای سلطنتش کاملا مسائل اقتصادی و نفتی بریتانیا را پوشش می داد، به مخالفی جدی برای استعمار انگلستان مبدل شد. شاید بتوان یکی از دلایل عمده ای که متفقین و در راس آنان انگلستان را در برکناری و تبعید رضاشاه در شهریور 1320 تحریک نمود، علاوه بر گرایشات نازیستی رضاشاه، کوتاه نمودن ید استعماری انگلستان را از منابع نفتی- اقتصادی ایران قلمداد کرد. لذا در روند بررسی رویدادهای نفتی ایران در عصر پهلوی اول، اصول جامعیت و استقرا (از اصول روش تاریخی) را می توان کاملا در تبیین هرچه علمی تر مباحث بحران سازی بریتانیا به شمار آورد چرا که با بررسی جز به جز و دقیق رویدادها در مسئله نفت، شناخت شناسی هرچه بهتر بحران نفتی مذکور با وضوح بهتر و بیشتری صورت می گیرد.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بند3- حکومت رضاشاه دستاویز انگلستان در برابر هجمه کمونیسم:
یکی دیگر از ابزارهایی که بریتانیا همواره جهت مداخله در ایران و بحران سازی سیاسی متمسک آن می شد، مقابله با تهاجم کمونیسم در ایران بود. واقعیت این است که بریتانیا هیچ گاه از دیر باز حضور یک قدرت را در نواحی شمالی ایران بر نمی تافت. درواقع سابقه رقابت بریتانیا و روسیه(روس های تزاری، شوروی کمونیستی و حتی زمان کنونی فدراسیون روسیه) قدمتی طولانی دارد. رقابت انگلستان و روسیه در ایران که همواره از گذشته های دور وجود داشته است، با توسعه روسیه در آسیای مرکزی به نقطه اوج خود رسید اهداف روسیه تزاری نظیر دستیابی به آب های آزاد خلیج فارس، دست اندازی به قلب امپراتوری بریتانیا یعنی هندوستان موجب برانگیخته شدن مبارزه شدید بریتانیا می شد، لذا دخالت های مستقیم و غیر مستقیم در ایران به بهانه های مختلف جهت مقابله با روسیه تزاری و بعدها شوروی کمونیستی به نوعی گریزناپذیر جلوه داده می شد(بهرام نوازنی،1388: 1) که می توان با بهره گرفتن از جامعه شناسی تاریخی در بعد خارجی ، اقدامات انگلستان در این خصوص را توجیه نمود.
از نظر جغرافیایی، ایران در جنوب شوروی و در سر راه انگلیسی به خلیج فارس و اقیانوس هند قرار دارد. ایران سر راه هندوستان، بزرگترین و زرخیزترین مستعمره بریتانیا قرار داشت. سرازیر شدن نیروهای سرخ به سوی جنوب غرب یا شرق فاجعهای جبرانناپذیر بود. منافع انگلستان ایجاب میکرد در ایران هسته یک قدرت مرکزی نیرومند تکوین یابد تا مانع تحریکات و دسیسه های بلشویسم برسر راه مستعمرات انگلستان شود(معتضد،1377: 151-153). تا پیش از سال 1917 کلیه اقداماتی که از سوی یکی از این دو ابر قدرت استعماری در ایران صورت می گرفت باید هماهنگی و رضایت تقریبی طرف مقابل را به همراه می داشت. به عنوان مثال اگر روس ها نیروی قزاق را تحت نفوذ خود داشتند انگلیسی ها هم نیروی پلیس جنوب را ایجاد کردند. در مقابل اعطای امتیاز بانک شاهنشاهی، بانک استقراضی روس تاسیس شد و یا از همه مهم تر کشور ایران در جهت منافع آنها در مناطق نفوذ این دو قدرت استعماری تقسیم شده بود. اما پس از انقلاب کمونیستی 1917 و ادعاهای اولیه سران دولت جدید مبنی بر مبارزه با امپریالیسم و حمایت از خلق های زحمتکش در جهان، انگلستان در ابتدا خود را در ایران بی رقیب احساس می کرد ولی پس از گذشت مدت اندکی و شکستن قدرت های اروپایی در سرنگون کردن حکومت شورایی در روسیه به وسیله حمایت از مخالفان آن، انگلستان متوجه خطرات این همسایه شمالی ایران برای منافع خود در جنوب ایران و به طور کلی در همه سرزمین هایی که توسط آنها استثمار می شد گردید. سران دولت جدید به منظور افشاگری سیاست های دول استعمارگر جهان از جمله رژیم سابق تزاری و یا انگلستان در سرزمین های دیگر، قراردادهای محرمانه استعماری بین روسیه تزاری با سیار دول جهان مانند قرارداد 1915 را علنی و افشا کردند که این امر به همراه بیانیه های جذاب سران رژیم جدید مبنی بر حمایت ازهمه زحمتکشان و مظلومان جهان سبب استقبال مردم ستمدیده جهان به خصوص مردم ایران از ایدئولوژی کمونیسم شده بود به خصوص که هنوز ماهیت رژیم جدید و تضادهایی که بعدها این رژیم جدید با مذهب پیدا کرده برای مردم ایران آشکار نشده بود.
در واقع، شوروی که از همان ابتدای انقلاب خواهان صدور بلشویسم به شرق (مانند ایران) بود، در آغاز کار جهت جلب توجه ایرانیان به کمونیسم اعلام نمودند که دولت جدید روسیه در راستای اصل عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها، آماده مذاکره با دولت ایران است[35] مردم ایران که از ظلم و تعدی دول استعماری به حقوق خود خسته شده بودند دولت شوروی را حامی ملل مظلوم جهان می پنداشتند به نحوی که مامور سیاسی موقت دولت شوروی در تهران می نویسد تهران براثر تظاهرات و مسرت عمومی واقعا تکان خورده است. آنها حتی در کوچه و خیابان مرا با کف زدن استقبال می کنند(گروه جامی، 1357 :47 ). از سویی دیگر، بریتانیا که به شدت احساس خطر نموده بود، نتوانست اوضاع جاری را تحمل نماید، خصوصا این که همزمان با گرایشات بیشتر کشورهای منطقه به آموزه های کمونیستی، شورش های ضدانگلیسی نیز در مناطق شمالی ایران نظیر تاشکند، خراسان و سیستان صورت گرفت و شرایط بریتانیا را درایران بحرانی تر نمود( Fatemi, 1953: 41-74) .
بند4- جنگ جهانی دوم، از پایان ماموریت های انگلیسی رضاشاه در ایران تا بازخورد حضور نیروهای ارتش بریتانیا در ایران:
ماخودمان او را آوردیم و خودمان او را برکنار کردیم him, We took him We brought “”
سخنان چرچیل در مورد رضاشاه پهلوی در کنفرانس تهران، 1320 (فاروقی و لوروریه،1358: 28)
روابط سیاسی ایران و آلمان پس از سفر دوم ناصرالدین شاه به اروپا و دیدار با امپراتور آن کشور (ویلهلم اول) و بیسمارک صدراعظم وقت آلمان آغاز شد.پس ازنهضت مشروطه و به علت سابقه سو و رقابت مستمر دو کشور روسیه و انگلستان درایران، سیاستمداران کشورمان متوجه قدرت درحال ظهورسوم شدند تا رقابت روسیه و انگلستانرا در ایران محدود کنند. همچنین، سیاست گسترش نفوذ امپراتوری آلمان در اینزمان در خاورمیانه سبب گردید تا روابط بازرگانی و تجاری بین دو کشور گسترشیابد. همچنین حمایت آلمان از دولت موقت در زمان اشغال ایران در جنگ اول جهانی، باعث افزایش محبوبیت و نفوذ بیشتر آن کشور در ایران شد( میر احمدی،1368 :71-65 ).
با روي كار آمدن رضاشاه در ايران و تبعيت وي از گرايش به قدرت سوم موضوع رابطه با آلمان بار ديگر در محافل سياسي كشور، مطرح ومورد توجه قرار گرفت. براي بسياري از رجال سیاسی ايران انقراض سلسله قاجار به منزله پايان سلطه دودماني بود كه در سال هاي طولاني حاكميت خود، ايران را در برابر دو قدرت توسعه طلب روس و انگليس تا سر حد يك مستعمره تحقير كرده بودند. تاريخ روابط روسيه و بريتانيا با ايران درعصر قاجار پروندهاي مملو از امتيازخواهيهاي انحصاري، تعرض، تجزيه كشور، كاپيتولاسيون و تحميل تحتالحمايگي و انواع خسارات جاني و مالي و حيثيتي بر سیاستمداران ايران بود. روسيه و انگليس در طي قريب به يك قرن بسياري از دولتمردان و زمامداران ايران را فريفتند يا خريدند و به هر نحو با خود همراه كردند و هر بار كه دولت ايران از توان ميافتاد و به ورشكستگي نزديك ميشد، در راستاي منافع خويش آن را ميان خود تقسيم ميكردند. ايران در عرصههاي فرهنگي و اجتماعي نيز به همين گونه آسيب ديده بود. پيدايش خط گرايش به قدرت سوم و يا تمايل به آلمان، واكنش طبيعي جامعه ايران به خساراتي بود كه روس و انگليس طي سال هاي طولاني بر رجال سیاسی تحميل كرده بودند. تصور سیاستمداران ايران، آن بود كه آلمان، از يكسو صاحب اقتدار سياسي و نظامي و اقتصادي بود و از جانب ديگر تا آن زمان هنوز به ايران آسيبي نرسانده و يا چشم داشتي نسبت به آن نداشت. به همين دليل اگر چه از سرسپردگي عميق رضاشاه و همراهانش به سياستهاي انگليس و از نقش انگليسيها در به قدرت رساندن وي اطمينان داشتند ولي انقراض دودمان قاجار و اظهار تمايل گاه و بيگاه وی به آلمان را به عنوان تحول مثبت مينگريستند.گرایش رضاشاه به آلمان ها را شاید بتوان به دلایل متعددی نسبت داد. از مدت ها قبل نزديكيهاي سياسي بين آنها ايجاد شده بود و رضاشاه با هيتلر و بلندپروازي هاي او همدلي داشت. اودر اتاقش نقشهاي نصب كرده بود ودر آن شهرهائي كه توسط آلمانها اشغال ميشد، را علامتگذاري ميكرد. او به فردوست دستور می داد كه از طريق راديو پيشرفت لحظه به لحظه جنگ را در نقشه منعكس كند. در زمان اوج قدرت نازيها در آلمان به دستور رضاشاه يك كابينه جوان به نخستوزيري دكتر متين دفتري روي كار آمد (آبان 1318) وظيفه اين كابينه، نزديك شدن به آلمان بود. عملا نيز روابط تجاري و صنعتي بين ايران و آلمان توسعه يافت و تعداد مهندسين و متخصصين آلماني در طول جنگ جهاني دوم در ايران زياد شد و به رده دوم بعدازبریتانیا رسید(فردوست، 1379 : 86) .
همچنین طي پنج سال يعني تا 1319 مبادلات بازرگاني ايران و آلمان با چنان سرعتي افزايش يافت كه صادرات آلمان به ايران پنج برابر شد و آلمان نيز بزرگترين خريدار مواد خام صادراتي ايران گرديد. در سال 1317 خط كشتيراني مستقيم بين هامبورگ و خرمشهر داير شد و شركت هواپيمايي لوفتهانزا نيز خط هوايي تهران ـ برلين را تأسيس كرد. سپس يك خط كشتيراني بين بندر هامبورگ در آلمان و بنادر خليج فارس، توسط آلمانيها برقرار شد و شركت آلماني هانزا در شهرهاي جنوبي ايران مانند اهواز، بندر شاهپور و بوشهر شعباتي داير كرد. متخصصين، كارشناسان، تكنسينها، مديران و كارمندان متعدد آلماني در تمام شئون اقتصادي، صنعتي، بازرگاني، كشاورزي، فرهنگي و حتي سازمان هاي دولتي و ملي ايران مشغول كار و فعاليت بودند و تلاش فوقالعادهاي از سوي هر دو كشور ايران و آلمان به عمل ميآمد تا حجم مبادلات بازرگاني هر چه بيشتر افزايش يابد و روابط فرهنگي و سياسي ايران و آلمان نيز توسعه بيشتري پيدا كند(عظیمی،1374: 269).
رضاشاه و حكومت آلمانوفيل او نيز از يكسو از توسعه روابط همه جانبه با آلمان خشنود بودند و از سوي ديگر پيشرويهاي نظامي و فتوحات هيتلر را با دقت و رضايت خاطر دنبال ميكردند. با پيشرفت آلمانيها در جنگ و نزديك شدن آنها به كوه هاي قفقاز، گرایش وليعهد (محمدرضا) هم به آلمان زياد شد و رضاشاه اکنون دشنام علیه بریتانیا را سرلوحه کار خود قرار داده بود. امارویکرد وی از نگاه لندن پنهان نبود. با شروع شكست آلمان در جبههها رضاشاه دستپاچه شد و منصورالملك را كه از مهرههاي انگليسي به شمار ميرفت، نخستوزير كرد. او به رضاشاه گفت انگليسيها از وجود مهندسين و متخصصين آلماني در ايران ناراضياند و رضاشاه بلافاصله بيش از 600 كارشناس آلماني را ظرف 24 ساعت با كاميون به تركيه تحويل داد. او تصور ميكرد كه با اين عمل مسئله حل شده و انگليسيها با بقاي او موافقت ميكنند ولي اشتباه ميكرد(فردوست، 1379: 89-96).
در 1941 حدود 50 درصد تجارت خارجي ايران منحصر به روابط با آلمان بود. دولت ايتاليا نيز كه متحد آلمان به شمار ميرفت كمكهاي گران بهايي در به وجود آوردن نيروي دريايي ايران نمود. ساختمان وتحويل فوري كشتيهايي كه دولت ايران سفارش داده بود، آموختن فنون دريانوردي به افسران جوان ايراني كه به ايتاليا فرستاده شده بودند و اعزام مربيان و مستشاران ايتاليايي نيروي دريايي، باعث شد كه دولت ايران بتواند در مدت كوتاهي داراي نيروي دريايي كوچكي شده و پس از قرن ها راسا دفاع از آب هاي ساحلي خود در بحر خزر و خليج فارس را به عهده بگيرد. بديهي است كه اين روابط نزديك ايران با دولت هايي كه محور برلن ـ رم را بوجود آورده بودند با نظر خوشي از طرف شوروي و انگلستان تلقي نميشد( امینی، 1381: 64). پس از گرایش رضاشاه به آلمان و حضور گسترده آلمانیها در ایران، انگلیس که منافع خود را در خطر دید با کمک سایر متفقین و برای بستن نفوذ آلمان در ایران (به خاطر جنگ متفقین در اروپا بر علیه تجاوزات آلمان) و با شعار جلوگیری از نفوذ فاشیسم[36] در ایران، به کشورمان، حمله کرد که می توان هجوم بریتانیا را تحت چالش های خشونت آمیز ساندرز و در قالب جنگ قلمداد نمود. لندن که می دید فردی که تاج و تحت خود را مدیون حمایت از انگلیس است اکنون در بسیاری ازپروژه های نظامی و غیر نظامی مهندسان آلمان، ایتالیا، فرانسه و حتی شوروی کمونیست را به ژنرال های انگلیسی ترجیح می دهد بی سر و صدا و آرام آرام به دنبال سرنگونی رضاشاه از طریق نفوذ در بین سرداران ارشد ارتش ایران رفت و در این راه آنچنان قوی عمل کرد که موفق شد رضاشاه و ارتش بزرگش را در شهریور 1320 نجنگیده وادار به تسلیم کند. سرانجام نیروهای بریتانیا به بهانه بیرون نکردن عمال آلمانی از ایران مبادرت به عبور نیروهایشان از ایران کردند و نیروهایشان مشغول پیشروی در ایران شدند. بدین ترتیب ایران در سوم شهریور 1320 به اشغال نیروهای متفقین درآمد(عظیمی،1374: 283) و بحران رضاشاه و سیاست های آلمانوفیل وی این چنین از سوی انگلیس مدیریت شد.
در واقع هنگامی که بحران نازیسم اروپا و حیات سیاسی بریتانیا را به شدت با خطر مواجه نمود، بریتانیا یکی از راه های حل مدیریت بحران نازیسم را استفاده از جوامع تحت سیطره همچون ایران دانست. چرا که ایران می توانست پل ارتباطی بسیار مهمی در راستای کمک به شوروی و ارسال تسلیحات به این کشور در مبارزه با نازی ها باشد اما با آشکار شدن گرایشات آلمانوفیل رضاشاه بریتانیا با حمله نظامی و اشغال ایران نه تنها تغییر حکومت در ایران ایجاد نمود بلکه بسیاری دیگر از بحران های سیاسی را در ایران ایجاد نمود و از این طریق ادامه وابستگی های ایران به خود را نیز افزایش داد.
هرچند بحث فصل حاضر، تبیینی پیرامون اقدامات بریتانیا در دوران سلطنت پهلوی اول بوده است و مواردی نظیر نفت، بانک شاهنشاهی، مقابله با نازیسم و کمونیسم محوریت گفتار این بخش را شکل می داده است، لذا در قسمت پایانی، درصددیم تا برخی دیگر از اقدامات بحران ساز انگلستان که تئوری بی ثباتی ساندرز و نیز تئوری وابستگی دوس سانتوس را به نوعی پوشش می دهد، تبیین نماییم. در واقع می توان موارد ذیل را موضوعاتی دانست که در عصر پهلوی اول بحران های دامنه داری را درکنار بحران هایی که در فوق تشریح و تبیین شد، ایجاد نموده است که همگی اوضاع سیاسی ایران را حتی بیشتر از دوران قاجار پریشان نمود.
بند5- رادیو بی بی سی، از تثبیت حکومت رضاشاه تا اضمحلال او:
تبیین فعالیت های رادیو بی بی سی که به نظر می رسد از ابزارهای مهم تبلیغاتی انگلستان در تثبیت حکومت رضاشاه به شمار می رفت، در این قسمت مهم وگریزناپذیرجلوه دهد. با بررسی اجمالی نقش رادیو بی بی سی در به قدرت رسیدن رضاشاه (به عنوان یکی از ابزارهای مهم) و در ادامه موضع خصمانه علیه پهلوی اول، نقش رسانه ها را نیز در آن اوان مورد تحلیل قرار خواهد گرفت. امروزه قدرت و تاثیر رسانه ها بر افکار عمومی بر هیچ کس پوشیده نیست و سیر افکار عمومی و ذهن مردم با اطلاعات رسانه ها ارتباط مستقیم دارد. قدرت رسانه ها تا حدی است که دولت ها برای رسیدن به اهداف خود از زور کمتر استفاده نموده و با کمک ابزار رسانه ای توانسته اند به اهداف خود دست پیدا کنند. یکی از رسانه های پر قدرت جهان، شبکه خبری بی بی سی انگلیس است. این شبکه از زمان تاسیس تاکنون نقش مهمی در سیاست های بین المللی انگلستان ایفا نموده است و بحق می توان آن را از ابزارهای بحران ساز انگلستان در ایران پهلوی اول قلمدادنمود(خجسته1387: 145 وهمچنین،مولانا،1371: 98).شبکه خبری بی. بی. سی یکی از بزرگترین و تاثیر گذارترین شبکه های خبری جهان است. این شبکه در سال 1922 میلادی( 1301شمسی) تاسیس شد. پس از مدتی، با وسعت یافتن فعالیت های شبکه، مخاطبان آن فقط مردم بریتانیا نبودند، بلکه فعالیت های آن با حمایت دولت به خارج ازمرزهای کشور انگلستان رسید. درجنگ جهانی دوم، بی. بی. سی فعالیت های چشمگیری به نفع متفقین داشت. وینستون چرچیل، از طریق سخنرانی در این شبکه رادیویی، افکار عمومی انگلستان و مستعمرات را توجیه می کرد. این شبکه در ارسال پیام های جنگی نقش اساسی داشت. (خجسته،1387: 149).
این شبکه در سال 1940میلادی پخش برنامه های فارسی زبان خود را از لندن شروع کرد. هدف از راه اندازی این برنامه به گفته بولارد، سفیر انگلیس در ایران، مقابله با شبکه فارسی زبان برلین بود که آلمان های نازی از طریق آن بر ضد متفقین در ایران تبلیغ می کردند که در اینجا نیز می توان از یک سو مدیریت بحران انگلستان در برابر دیگر قدرت ها آنگونه که برچر بیان می دارد، استفاده نمود و از دیگر سو، نقش روش تاریخی خارجی ِ مطرح شده از سوی استفن هابدن را برجسته ساخت(بولارد،1387: 59). انگلیسی ها بر این عقیده بودند که می توان از طریق بخش فارسی بی. بی. سی افکار ایرانیان را به خود جلب کرد. (مومنی،1379: 12).
در جنگ جهانی دوم، متفقین به کمک ایران احتیاج بسیار داشتند. هیتلر در حال پیشروی بود و بهترین راه برای جلوگیری از پیشروی او ایران بود. متفقین قصد داشتند از طریق خاک ایران به شوروی کمک کرده و آلمان را شکست دهند(روش جامعه شناسی در بعد خارجی هابدن و مدیریت بحران برچر). نیل به این مقصود فقط با همراهی دولت ایران ممکن بود، ولی معضل اصلی، حکومت ناتوان و ناکارآمد رضاشاه و اعلان بی طرفی دولت ایران در جنگ بود. انگلیس حضور عده ای آلمانی در ایران را که قبلا با حمایت انگلیس از گسترش روابط ایران و آلمان به ایران آمده بودند، بهانه قرار داد و دولت ایران را تهدید کرد در صورت عدم اخراج این افراد از ایران، متفقین کشور را اشغال خواهند نمود. سرانجام در 1941میلادی (شهریور 1320 شمسی) ایران به دست نیروهای متفقین اشغال و رضاشاه برکنار و روانه تبعیدگاه شد. انگلیس می بایست قبل از هر اقدامی، افکار عمومی ایرانیان را برای این تغییر و تحولات آماده می ساخت. لذا از طریق برنامه فارسی رادیو بی. بی. سی اقدام به جنگ روانی وسیعی نمود. جنگ روانی اغلب از طریق تبلیغ و با تاکتیک های دقیق و معطوف به اهداف مشخص هدایت و راهبری می شود. هدف جنگ روانی تسلط بر قلب و اندیشه های افراد است و می خواهد باور فرد را نسبت به نظام ارزشی یک دولت، حکومت و یا فرد از میان ببرد(کمری،1382: 8). شبکه فارسی زبان بی. بی. سی نیز برای رسیدن به اهداف خود در ایران از تاکتیک هایی پیروی می کرد. اهداف و تاکتیک های این برنامه ها توسط بولارد و لمبتون در سفارت انگلیس در تهران طراحی و به لندن ارسال می شد(بولارد، 1387: 185) این جنگ روانی از دو جنبه به نفع انگلیس بود:
– با اعتراف رادیوی انگلیس به فساد و سوء رفتار رضاشاه، در برکناری او سابقه و مسئولیت دولت انگلیس در روی کار آوردن رضاشاه خدشه دار می شد و می توانست به جای او فرد دست نشانده دیگری که منافع انگلستان را در ایران پوشش دهد بر اریکه قدرت بنشانند.
– نفرت مردم از رضاشاه باعث می شد نسبت به انگلیس نظر مثبت پیدا کرده و کمی از بدبینی آنها نسبت به سیاست های انگلستان در ایران کاسته شود و تدریجا نظرهای مثبت به سمت انگلستان ایجادشود. در این راستا در شب 8 تیر 1320 شمسی رادیو بی. بی. سی با آگاهی از نقاط ضعف رضاشاه وحرص و طمع او در جمع آوری اموال و املاک و دست اندازی های او به املاک دیگران، از رضاشاه انتقاد کرد و به واقعیت های اندکی از احتکار زمین و مایحتاج مردم توسط او، اشاره کرد. این رویه به شکل حساب شده ای ادامه داشت تا اینکه هنگام حمله متفقین به ایران، سرلشکر محمد نخجوان، به اشاره انگلیس دستور ترک مقاومت و مرخص کردن سربازها از پادگان ها را داد. محمد نخجوان در اقدامی نمایشی به دستور رضا شاه بر کنار شد (زرگر، 1372: 450).
در اینجا بی. بی. سی به حمایت از نخجوان برخاسته و از او به عنوان مردی وطن پرست یاد کرد. این شبکه بازداشت او راخلاف قانون اساسی اعلام کرد.(بولارد،1387: 117).به نوشته روزنامه تایمز، درشب قبل از استعفای رضاشاه، رادیو بی. بی. سی داستان کاوه و ضحاک را نقل کرد و رضا شاه را با ضحاک مقایسه نموده و در آخر داستان پرسید امروزه کاوه ایران کجاست؟رضاشاه بعد از کسب اطمینان از حمایت انگلیس نسبت به پادشاهی فرزندش استعفا داد. پس از استعفای رضاشاه موضوعات جدید برنامه های بی. بی. سی به آنها ابلاغ شد. به گفته بولارد “اینک که شاه رفته است فرستنده رادیویی ما می بایست درباره حکومت مبتنی بر قانون اساسی حرف برند و روی نکاتی از قبیل شکیبایی و روحیه مسالمت آمیز تأکید کند”(بولارد، 1387: 127).
وجود این روحیه مسالمت آمیز در ایران برای انگلیس بسیار الزامی بود. انگلستان در حال جنگ بود و نمی توانست به اداره امور آشوب زده ایران نیز بپردازد. پس می بایست از طریق تبلیغ و استفاده از بی. بی. سی آرامش و ثبات نسبی را در کشور ایران حفظ می کرد. در این زمان این شبکه از تاکتیک موازی سازی استفاده کرده و بسیاری از واقعیات زمان رضاشاه را بازگو کرده و به انتقاد هر چه بیشتر از دوره ی رضاشاه پرداخت و در حقیقت افکار عمومی را از پرداختن به مسئله اشغال کشور، منحرف می نمود. موضوعاتی که در بی. بی. سی مطرح می شد، بخشی از حقایقی بود که مردم در دوران حکومت رضاشاه، خود شاه آنها بودند و از این قبیل بود. مداخله رضاشاه در انتخابات، خشونت و حکومت رضاشاه و کشتن مخالفان، غفلت از کشاورزی و ناکامی طرح های صنعتی و نهایتا مصادره اراضی کشاورزی به نفع خود تنها مواردی بودند که رادیو بی.بی.سی به بیان آنان پرداخت که در اینجا می توان بخش هایی از چالش های مسالمت آمیز ساندرز را در قالب سخنرانی های اعتراض آمیز مشاهده نمود. وقایعی که در بروز آنان انگلستان سناریوگر واقعی بود.بی. بی. سی موارد دیگری نیز به نقل از مطبوعات خارجی مانند افشای موجودی شش میلیون پوندی رضاشاه در حساب بانکی خارج را بیان کرده و استعفای رضاشاه را بسیار معقول خواند(بولارد،1387: 135).
بعد از این قضیه انگلیس می بایست هر چه بیشتر مظلوم نمایی نموده و ضمن برائت از جنایات رضاشاه، خود را مبرا از هرگونه مطامع نظامی در ایران نشان می داد. بر این اساس رادیو بی. بی.سی اعلام کرد اشغال ایران توسط انگلیس به پیشنهاد آمریکا بوده است. به گفته آنها روزولت رئیس جمهور آمریکا هنگام کنفرانس مربوط به منشور آتلانتیک اشغال ایران را تصویب کرده است (استوارت، 1370 : 318). این خبر موجب شد ایرانیان نسبت به آمریکائیان مقیم ایران نیز موضع خصمانه گرفته و به آنها اعتراض می کردند. رادیو بی بی سی از هنگام آغاز فعالیت در ایران در راستای منافع انگلیس و پوشش خواسته های استعماری این دولت گام برداشته بود. در ابتدای تثبیت حکومت رضاشاه با معرفی نمودن وی به عنوان فردی وطن پرست و تنها ناجی ایران در آن برهه معرفی گردید و پس از ایجاد چالش میان بریتانیا و رضاشاه با تغییر موضع، وی را عامل شوربختی ایرانیان قلمداد نمود. در واقع، رادیو بی بی سی یکی از ابزارهای مهم بریتانیا در مدیریت بحران رضاشاه و گرایشات نازیستی وی به شمار می رفت.
بند6- انگلیس وحمایت از جریان بهاییت در ایران:
این بعد از فعالیت های استعماری انگلستان را می توان ابزار بنیادگرایی مذهبی در راستای ایجاد بحران های سیاسی نامگذاری نمود. واقعیت امر اینست که انگلستان از دیرباز همواره قدرت مذهبی کشورهای خاورمیانه و به خصوص نقش دین اسلام و مکب تشیع (در ایران) را از موانع استیلای خود بر این جوامع می دانست.پیشتر اشاره گردید که ماهیت نخست اقدامات بریتانیا در زمان مغول و هنگام سلطنت ارغون، جلوگیری از تسلط دین اسلام بوده است.گرچه رویکرد دینی به عنوان یکی از ابزارهای انگلستان در ایجاد بحران های سیاسی در ایران معاصر همواره از ابزارهای اقتصادی و نظامی مانند بانک شاهنشاهی، پلیس جنوب ودیگر ابزارها از قدرت تخریب نسبتا کمتری برخوردار بوده است، لذا بحران های سیاسی منتج از آن نیز شدت و وخامت خاص خود را در جامعه ایران داشته است. لذا این بخش، اختصاصا به نقش عوامل مذهبی و رویکردهای فرق مختلف در عصر پهلوی اول، می پردازد و نتایج و بازخوردهای مخرب سیاسی آن را نیز مورد تبیین قرار خواهد داد. همچنین باید افزود از آنجایی که فعالیت های گروه بهاییان در ایران تا عصر پهلوی دوم نیز ادامه یافت، لذا استفاده از روش جامعه شناسی داخلی(خرد) در راستای شناخت هرچه بهتر اهداف و ابزارهای بهاییان در ایران بسیار مفید و موثرخواهد افتاد.
رضاخان پیش از رسیدن به قدرت، درظاهر، خود را مسلمانی متعصب نشان داده بود، زیرا به خوبی درک کرده بود که تشیع و گرایشات عقیدتی- اسلامی در جامعه ایرانی ریشه عمیقی دارد و اگر بر خلاف آن گام بردارد هرگز در رسیدن به اهداف خود( که تشکیل حکومت پهلوی بود) موفق نخواهد شد. وی در این دوران تظاهر مذهبی زیادی جهت جلب نظر روحانیون و مردم عادی نمود، به زیارت عتبات می رفت و با پای برهنه در دسته های عزاداری ماه محرم شرکت می کرد، مجالس روضه خوانی تشکیل می داد و جهت دلجویی از علما بارها به قم مسافرت نمود و خود را مدافع اسلام نشان می داد. از طرف دیگر، با سردادن شعارهای ملی گرایانه و وطن پرستانه نیز توانست قلوب بسیاری از ملی گرایان را با خود همراه کند. با به قدرت رسیدن رضاشاه طرح شعارهای ملی گرایانه و باستان گرایانه سعی در احیاء فرهنگ باستانی ایرانی و آیین زرتشت و در کنار آن غربی نمودن کشور در اولویت قرار گرفته و شعارهای مذهبی را کنار گذارد. وی با کنار گذاشتن روحانیون از امور حکومتی و آموزشی(تغییر حکومت در مدل ساندرز)، کشف حجاب و تصویب قانون جدایی دین از سیاست و مخالفت با فرهنگ اسلام و تصویب برخی قوانین ضد شرعی و تغییر سال قمری به سال شمسی تدریجا، سعی در حذف اسلام و ترویج فرهنگ غربی و اروپایی را داشت.همچنین وی باکنار گذاشتن روحانیون از امور قضایی و آموزشی و ایجاد محدودیت برای آنان و ترویج فرهنگ و آداب رسوم و لباس غربی در مقابل فرهنگ سنتی و اسلامی ایرانی و همچنین تصویب قانون جدایی دین از سیاست و سردادن شعارهای باستان گرایی و تبلیغ آیین زرتشتی به عنوان آیین باستانی ایرانیان و غیره سعی کرد، تا اسلامی را که بیش از سیزده سده با تار و پود جامعه ایران پیوند خورده بود، کنار بگذارد. لکن حرکت وی با مخالفت شدید و عکس العمل توده های مردم، روحانیون و جامعه مذهبی ایرانی روبرو گردید(امینی، 1381: 40-26).
یکی از مواردی که نماد بارز مخالفت رضاشاه و بریتانیا را در برابر روحانیت و مکتب تشیع را در دوران پهلوی اول نشان می دهدنقش حمایت بریتانیا در روند ترویج گرایشات جریان بهاییت می باشد. البته قبل از آن نیز انگلیسی ها از بابیه که گروهی اصولی بودند در برابر روحانیت شیعه ایران استفاده می نمودند. همچنین، روحانیت در ایران به دلایل بی کفایتی پادشاهان قاجار ارج و قرب فراوانی در میان مردم داشت و با گسترش بیش از پیش عقایدتشیع در دوران قاجار نگرانی های دولت و سفارت بریتانیا تشدید شد، چرا که این به منزله حکومت روحانیت در ایران بود(جعفریان، 1379: 225-210 و همچنین، لمبتون، 1380 :435-430 ).
یکی از دلایل اصلی ای که بریتانیا را سخت حامی بابیه و میراث خوار بعدی آنان یعنی بهاییت نموده بود ارکان اصلی اعتقاد جریان بهاییت بود که شامل :
الف) خارج نمودن دین از حوزه حکومت و سیاست. ب) توجیه استعمار به عنوان یگانه عامل تجدد و ترقی. ج)تثبیت نیروهای غرب گرا در ارکان سیاست گذاری و تصمیم گیری کشور (نامدار، 1382: 48). بعد ها انگلیسی ها سعی نمودند توسط فردی بنام لیمجی ماتریا هوشنگ که زرتشتی مذهب بود، تمامی زرتشتیان ایران را به بهائیت سوق دهند( فقیه حقانی،1382: 18). وی علاوه بر توانایی در ترویج بهایی گری، نقش تعیین کننده ای در ایجاد محافل فراماسونری در ایران داشت به نحوی که ورود بهائیان به این محفل را منتسب به وی می دانند( زیبا کلام،1389 : 271). همچنین انجمن فراماسونری که به “سلاح سری انگلیسی ها” در ایران شهرت دارند به کرات در طول حیات فعالیت خود مامور به مبارزه با مذهب و روحانیت بودند(رایت،1385: 69-102).واقعیت این است که مهمترین علت موفقیت جریان بهاییت در عصر پهلوی اول، همکاری آنان با انجمن های فراماسونری بود که مستقیما تحت نظارت بریتانیا و برای مقابله وسیع با روحانیت شیعه قرار داشت. درحقیقت، مهمترین ره آوردهای سیاست گذاری های پنهان فراماسونری در ایران، که مهمترین و اصلی ترین ابزار فرهنگی نقض حاکمیت سیاسی در ایران توسط بریتانیا به شمار می آید، امتیازات بانکی نظیر تاسیس بانک ایران و انگلیس ونیز عقد قراردادهای فرهنگی- تجاری و نفتی بود( ازغندی،1381: 247 ).
1- در خصوص اصل نخست، یعنی خارج نمودن حوزه دین از حوزه سیاست، رضا شاه اقداماتی را کاملا درراستای آن انجام داد. بی اعتنایی وی به روحانیت، درگیری های سیاسی وی با مرجعیت به بهانه مدرنیزاسیون، تبعید سیدحسن مدرس، کشف حجاب و بسیاری دیگر از موارد انجام شده از سوی پهلوی اول را می توان در راستای منافع انگلیس در گام اول و بهاییت درگام دوم نامید.[37]
2- در توجیه عامل دوم نیز می توان این دلیل را برشمرد که در دیدگاه بهاییت و پهلوی اول، می توان توسعه و ترقی را در سایه اقدامات انگلستان به دست آورد. به همین علت گام هایی که در جهت تغییر فرهنگ اسلامی- ایرانی برداشته شد، نظیر تغییر تاریخ و کشف حجاب و لباس های متحدالشکل و بسیاری دیگر از اقدامت رضاشاه همگی گام هایی بودند که در راستای کمرنگ تر شدن هرچه بیشتر روحانیت در ایران و گرایش به سمت بریتانیا برداشته شدند:
بعد از مسافرت به ترکیه رضاشاه اظهار داشت”ما باید صورتا غربی شویم و باید در قدم اول کلاه ها تبدیل به شاپو بشود” بعد از تبدیل کلاه پهلوی به کلاه فرنگی بود که شاه به وزرا اعلام کرد که شروع به رفع حجاب زنها نمایند و چون برای عامه مردم یک دفعه مشکل بود، اقدام به بیحجابی کنند، شاه خطاب به وزرا و معاونین به آنها اعلام کرد که شما وزرا و معاونین پیش قدم شوید و هفتهای یک شب با خانمهای خود در کلوپ ایران مجتمع شوید.[38]
3- در خصوص سومین عامل، یعنی حضور و نیز تثبیت نیروهای غرب گرا در ارکان سیاست گذاری و تصمیم گیری کشور، می توان به اقداماتی که از سوی انگلستان و با حمایت بهاییان ایران صورت گرفت اشاراتی نمود. از افراد منتسب به فراماسونر که همکاری های گسترده ای با رضاشاه، چه قبل از پادشاهی و چه بعد از آن داشت، حبیب الله عین الملک[39]، پدر امیرعباس هویدا که مورد وثوق و حمایت بریتانیا بود، را می توان نام برد[40] برخی از نویسندگان معتقدند که اقدامات غربی مآبانه رضا شاه در راستای منافع بریتانیا و خواسته بهائیان بوده است، تا جایی که آنها رضاشاه را بخاطر سیاست های ضددینی اش ستوده و مقابله او با علما را نشانه علاقه اش به بهائیت تلقی نموده و سیاست کشف حجاب رضاشاه را مطابق با قانون بهائیت قلمداد کردند(منصوری،1378 : 324). پس از به قدرت رسیدن رضاشاه و به دستور مستقیم وزیر مختار وتنی چند از نمایندگان بریتانیا در ایران، بسیاری از سران فراماسونر و بهایی در دستگاه های دولتی، خصوصا نظام های آموزشی صاحب مناصب بالایی شدند (طباطبایی، 1384: 37-29).
بریتانیا در راستای کاهش اهمیت مرجعیت شیعه ونیز مبارزه با مذهب که در جامعه سنتی ایران ِآن اوان، از قدرت سیاسی بالایی برخوردار بود، مساعی خود را بر تقویت نیروهای مذهبی دیگر که ساختگی بودن و برخورداری از حمایت دربار را در معیت خود می دید، گذارد. به عبارتی دیگر، با تقویت نیروهای مذهبی جعلی و دروغین نه تنها سعی در کاهش نفوذ و قدرت مرجعیت شیعه داشت، بلکه احصاء منافع خود را در این مهم می دید. تقویت نیروهای بهایی، در ابتدا مدرنیزاسیون به سبک غربی، سپس مخالفت با عقاید ریشه ای شیعه نظیر کشف حجاب به عنوان فرهنگ های سنتی و از بین رفته شده، تبعید و درگیری با نیروهای مذهبی نظیر واقعه مسجد گوهرشاد ونیز روحانیون مبارز همچون سیدحسن مدرس و بسیاری دیگر از علما و نهایتا انتصاب افرادی که نشان بهاییت را یدک می کشیدند در امور مهم سیاسی، علمی و فرهنگی، مهمترین اقدامات بحران ساز سیاسی بریتانیا در عهد پهلوی اول با رنگ و بویی مذهبی و دینی بوده است .
اکنون با استفاده ازسطح تحلیل سه گانه سعی در تحلیلی متقن از جریان بهاایت و بحران سازی های سیاسی بریتانیا در ایران داریم. بریتانیا همواره از قدرت مرجعیت مذهبی و روحانیت در ایران در هراس بود چراکه روحانیت همواره با افشای ماهیت اقدامات بریتانیا در ایران، تامین منافع این کشور را با چالش های جدی مواجه می کرد. بریتانیا در راستای مدریت و حذف بحران روحانیت برای خود، با ایجاد جریانات مذهبی ساختگی همچون بهاییت سعی در مدیریت و به نوعی حذف و حاشیه رانی نیروهای مذهبی در ایران داشته است. در این میان با حمایت های وسیع اقتصادی و سیاسی از بهاییت به عنوان جریانی ساختگی و حضور گسترده بهییان در ساختار های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران، با مقابله با روحانیت و ایجاد بحران های سیاسی در ایران پرداخت.
بند7- پلیس جنوب و حراست از منافع بریتانیا در ایران:
همواره نقش خلیج فارس در زمینه های تجارت و بازرگانی و نیز نفت و انرژی برای بریتانیا بسیار حائز اهمیت بود. لذا تامین امینت در راستای حراست از منافع بریتانیا بالطبع امری حیاتی قلمداد می شد. پلیس جنوب از نهاد های انگلیسی– ایرانی به شمار می رفت تا حراست از نفت و امور تجاری بریتانیا را به نحوی شایسته انجام دهد. در ذیل پس از بررسی اجمالی از تاریخ تاسیس این نهاد امنیتی- پلیسی به مهمترین اقداماتی که نهاد مذکور در ایران بروز داده، تبیین خواهد شد. اقداماتی که از آشوب و ناآرامی در جنوب ایران گرفته تا ترور و جنگ و ارعاب که همگی در تئوری بی ثباتی ساندرز پیشتر اشاره گردید را شامل می شود. با ورود سر پرسی سایکس به عنوان فرمانده این قوا به همراه گروهی از افسران انگلیسی و هندی به بندرعباس و اقدام به سربازگیری در این شهر، آغاز شد (مابرلی،1369: 204) اما اندیشه تشکیل این نیرو از مدت ها پیش در ذهن دولتمردان بریتانیا وجود داشت. دولت بریتانیا دراکتبر 1910 یادداشت شدیداللحنی برای دولت ایران ارسال کرد و در آن فرصت سه ماهه ای را برای دولت ایران جهت اعاده نظم و امنیت در راه های بوشهر- شیراز و شیراز- اصفهان در نظر گرفت و تهدید کرد چنانچه دولت ایران از عهده این کاربرنیاید، بریتانیا رأسا اقدام به تشکیل قوایی زیر نظر صاحب منصبان خود کرده مخارج آن را از افزایش ده درصدی حقوق گمرکی واردات بنادر جنوب و مالیات فارس تامین خواهد کرد(وزارت امور خارجه بریتانیا، 1362ـ1369،ج 4: 948).
در پاسخ به این یادداشت، کابینه سپهدار در مه 1910 لایحه تشکیل نیروی ژاندارمری را به مجلس شورای ملی ارائه کرد که به تصویب رسید(قائم مقامی،1355: 124-137). تشکیل این نیرو با افسران و صاحب منصبان سوئدی، خواسته های دولت بریتانیا را برآورده نکرد و با آنکه به تصریح مقامات انگلیسی این نیرو توانست امنیت و آرامش را در جنوب ایران حکمفرما سازد(کیانفر و استخری،1363 :111ـ114). دولت بریتانیا برنامه تشکیل نیرویی با فرماندهان انگلیسی را چند سال بعد با تشکیل پلیس جنوب به اجرا درآورد. مهمترین دلیل تشکیل این نیرو با صرف هزینه فراوان از سوی دولت بریتانیا، ایجاد نیرویی مشابه بریگاد قزاق در جنوب ایران بود. این امر به منظور تامین امنیت وحفظ منافع دولت بریتانیا در مناطق تحت نفوذ تعیین شده در قراردادهای 1907 و 1915، منعقده میان روسیه و بریتانیا بود که نواحی جنوبی ایران را در حیطه نفوذ بریتانیا قرار می داد (کحال زاده،1363 :197ـ 198 و همچنین، ذوقی،1368،بخش1: 192) و با توجه به حضور نیرویی مانند قزاق در شمال ایران، حفظ منافع بریتانیا در جنوب از نظر دولتمردان انگلیسی ضروری به نظر می رسید(مابرلی،1369 :186).
از سوی دیگر، تمایلات آلمان دوستانه افسران سوئدی و ایرانی ژاندارمری منجر به قطع پرداخت هزینه این نیرو از سوی دولت بریتانیا شد(کیانفر و استخری،1363 :115ـ127 وهمچنین، مابرلی، 1369 :138) و دولت ایران ناچار از فسخ قرارداد افسران سوئدی و بازگرداندن آنها به کشورشان و انحلال نیروی ژاندارمری شد که می توان رویداد مذکور را ذیل تغییر حکومت ساندرز در قالب تغییر اجزای اصلی اجرای حکومت دانست (قائم مقامی،1355 : 221) و خلا ناشی از انحلال این نیرو اقتضای تشکیل نیروی نظامی جانشین را داشت (مابرلی،1369 :235) دلیل دیگر تشکیل پلیس جنوب، ضرورت مقابله با گسترش نفوذ سیاسی و نظامی ماموران آلمانی در ایران بود که می توان هدف چنین سیاستی را از سوی بریتانیا در تطابق با روش جامعه شناسی تاریخی در بعد خارجی که از سوی هابدن مطرح شد، قرار داد. ماموران آلمانی، که ابتدا با هدف عبور از ایران و ایجاد ارتباط با امیر حبیب الله خان، حاکم افغانستان، وارد ایران شده بودند (نیدرمایر،1363 :17-37) با ملاحظه احساسات ضدانگلیسی مردم ایران، تصمیم به بهره برداری از این موقعیت به نفع کشور آلمان گرفتند و در مدت زمانی کوتاه از حمایت نسبتا عمومی مردم ایران برخوردار شدند. اخراج کنسول های بریتانیا از شهرهای کرمانشاه و اصفهان و کرمان به هنگام ورود ماموران آلمانی به این شهرها نمونه ای از گرایش های آلمان دوستانه مردم ایران در آن دوره است(ذوقی،1368 :146ـ147و همچنین، سفیری،1364 :51-59).
حراست از راه های تجاری جنوب ایران یکی از عمده ترین اهداف بریتانیا از تشکیل پلیس جنوب بود، زیرا با انحلال قوای ژاندارمری و شیوع قحطی و خشک سالی، راه های جنوب ایران فاقد امنیت لازم برای عبور کاروان ها و افراد بود. این مشکل برای اتباع انگلیسی و کالاها و مال التجاره آنها به مراتب حادتر بود (سایکس، ج 2: 712-724)، زیرا بروز احساسات ضدانگلیسی در اکثر نقاط ایران پس از افشای مفاد قرارداد 1907 و تشدید آن در پی آغاز جنگ جهانی اول و طرفداری مردم از دولت های آلمان و عثمانی به تزلزل موقعیت بریتانیا در ایران منجر شده بود (هدایت، 1363 :270 و همچنین ذوقی، 1368: 148ـ149) علاوه بر