جین جیکوبز (۱۹۶۱) از دانشمندان طراحی شهری آمریکا و همزمان با وود بود که کتاب معروف خود “زندگی و مرگ شهرهای بزرگ آمریکا” را در این زمینه به رشته تحریر در آورد. وی به طرز ماهرانهای، رابطه جرم و طراحی کالبدی محیط زندگی انسان را بیان نمود. او به این نکته اعتقاد داشت که بین جرم و محیط زندگی انسان ارتباطی وجود دارد که قابل سنجش وکنترل میباشد و توصیه هایی در جهت پیشگیری از جرایم و افزایش موانع و ازدیاد ترس مجرمین از ارتکاب جرم ارائه نمود. از آن جمله میتوان به نظریه “چشمان خیابان” که کنترل و مراقبت فضاهای شهری را از طریق اشراف و دید به این فضاها، با نصب تراسها و پنجرهها به نقاط اختفاء و کور که محل مناسبی برای مخفی شدن مجرمین یا انجام جرم است اشاره نمود (۱۹۶۱،Jacobs).
جین جیکوبز بر اساس تجربیات شخصی خود در شهر بوستون و برخوردهای روزمره و نه بر اساس اطلاعات آماری نظریه خود را تدوین می کند و در کتاب خود علیه شهر لوکوبورزیه یا شهرهای مدرنیسم نقد نموده و خیابانهای سرزنده را تمجید کرده و آنها را امن میداند. او جمله مشهوری در اهمیت خیابان به این مضمون دارد: “به شهر میاندیشم چه چیز به نظر می آید؟ اگرخیابانهای آن خیابانهای ملال آور باشد. شهر ملال آور و اگر خیابانها سرزنده باشد شهر سرزنده جلوه خواهد کرد”. او معتقد است سه عامل به خیابان سرزندگی میدهد:
-
- تمایز روشن و مشخص کردن شفاف مرز میان فضاهای خصوصی و عمومی
-
- امکان مراقبت بصری و دائم روی خیابانها و فضاهای عمومی (ساختمانها باید به طرف گذر عمومی پنجره داشته باشد و یا تراس برای هر واحد پیش بینی شود)
- پیادهروهای خیابان باید مورد استفاده قرار گیرد و در طبقه همکف کاربریهای جاذب داشته باشد.
جین جیکوبز جوهر زندگی را میزان تنوع، تکثر و انتخاب میداند که این عوامل سرزندگی و امنیت را با خود میآورد و معتقد است به فضاها باید امکانات متنوع و مختلفی داده شود که همه بتوانند در تمام حالات جسمانی از آن استفاده کنند. او قواعدی را برای شهر ارائه میدهد که عبارتند از:
-
-
- هر ناحیه و منطقهای به کاربریهای بیشتری اختصاص یابد و حوزه ها تک عملکردی نبوده و به یک فعالیت خاص محدود نگردد.
-
- طول بلوکهای ساختمانی بیش از حد و حداکثر بیشتر از ۹۰۰ فوت نباشد و امکان برخورد اجتماعی را افزایش داده و نفوذپذیری زیادتر گردد.
-
- ساختمانهای با قدمت مختلف در محل وجود داشته باشد چون ساختمانهای قدیمی به اعتبار محل کمک زیادی می کند.
- تجمع و تراکم بالائی از مردم در محل باشد (گلکار، ۱۳۸۰).
-
وی (جاکوبز) که سردبیر مجله معماری (۱۹۶۴-۱۹۵۲) بود در زمینه طراحی شهری تحصیلات رسمی نداشت اما کارها و آثار وی به عنوانی آثاری تأثیرگذار در طراحی شهری قلمداد می شود.جفری (ابداع کننده تئوری CPTED) اعتراف می کند که با خواندن کتاب جیکوبز به فکر نوشتن کتابی در مورد پیشگیری از جرم افتاده است.
آنجل که یکی از پیشتازان تئوری CPTED است، مطالعات خود را زیر نظر کریستوفر الکساندر (طراح) آغاز کرد. رساله دکتری آنجل “کاهش جرم از طریق طراحی شهری” (۱۹۶۸)، مطالعه در مورد جرایم خیابانی در اکلند بود. وی میگوید: محیط فیزیکی می تواند بر جرم تأثیر مستقیم بگذارد. این تأثیر از طریق تعیین قلمرو، کاهش یا افزایش قابلیت دسترسی از طریق ایجاد مانع یا حذف و تسهیل و افزایش نظارت توسط پلیس یا شهروندان امکان پذیر است. وی بر این اعتقاد بود که میان میزان جرایم ارتکابی در یک خیابان و حجم میزان فعالیت در آن خیابان ارتباط معکوس وجود دارد. بدین معنی که هرچه میزان فعالیت و جنب و جوش در یک خیابان بیشتر باشد میزان جرایم نیز کمتر خواهد بود. کتاب آنجل با نام “بازداشتن از جرم از طریق طراحی شهری” (۱۹۶۸) اشاره به این امر داشت که چگونه شهروندان می توانند نقش فعالی را در پیشگیری از جرم داشته باشند. وی کارش را با مشخص نمودن محیطهایی که در آن قابلیت ایجاد فرصت برای ارتکاب جرم فراهم بود آغاز کرد.وی بر این عقیده بود که بعضی از مناطق در مقایسه با سایر مناطق از میزان جرایم بیشتری برخوردار هستند چرا که میزان فرصت بیشتری را برای مجرمان معقول فراهم می آورند و در نتیجه مجرمان منافع حاصل از ارتکاب جرم را بیشتر از خطر ارتکاب جرم میدانند. به عبارت دیگر مجرمان از طریق فرایند تصمیم گیری، هدفهای مورد نظر خود را انتخاب میکنند و در این فرایند تلاش و خطر رسیدن به نتیجه حاصله را مورد ارزیابی قرار می دهند. هرچه فرصت و احتمال رسیدن به نتیجه حاصله به طور بالقوه بیشتر باشد، احتمال اینکه حداقل یک هدف بزه دیده شود بیشتر است.استفاده از فشردگی بالا (تراکم زیاد) موجب می شود که تعداد افراد ناظر افزایش پیدا کرده و در نتیجه نظارت متقابل افزایش پیدا کند. برعکس استفاده از محیطهایی با تراکم کم نیز موجب کاهش جرم خواهد شد زیرا میزان بزه دیدگان بالقوه را کاهش میدهد. در این میان فشردگی متوسط قرارداد و در این حالت فرصت ارتکاب جرم فراوان است چون ناظران کافی جهت نظارت و بالتبع بازدارندگی از جرم وجود ندارند. وی پیشنهاد می کند که در تغییر طراحی محیطی، پیاده راه ها و محلهای کسب و کار به مناطق پر رفت و آمد و پارکینگها نزدیک شوند (۱۹۶۸،Angel). وی بعدها حوزه فعالیت خود را توسعه داد و بر مفاهیم CPTED افزود. کار وی توسط وزارت دادگستری آمریکا در سال ۱۹۷۰ منتشر شد.
همانطور که میبینیم در این دهه، بیشتر فعالیتها مبتنی بر اثبات رابطه میان محیط فیزیکی و جرم قرار داده شده است. در این دوره با انتقاد از اصول شهرسازی و طراحی آن دوره که مبتنی بر خیابانهای خلوت و عدم تعامل مردم و ساکنین با یکدیگر و عدم نظارت طبیعی بر محله بوده است آغاز می شود و سپس مفاهیم اولیه CPTED در این دوره نضج میگیرد. در واقع این دوره را میتوان دوره انتقاد از وضع موجود و تأکید بر توجه به نقش محیط دانست(قورچیبیگی،۱۳۸۶،۲۴-۲۳).
ب) دوره زمانی دوم: دهه ۷۰