یک راه تعیین چنین زیرمجموعههایی از طریق موضوعات آن زیر مجموعه است؛ به عنوان مثال اگر باور ما گزارهای در باب ریاضیات بود، آنگاه نظامی که باید این گزاره با آن در انسجام باشد، زیر مجموعه ای از شبکه باور شناسا میباشد که با این گزاره ریاضی در ارتباط است و دیگر این گزاره به آن زیرمجموعهای از باورهای شناسا که مربوط به انتخاب شام امشب میباشد، مرتبط نیست؛ چرا که موضوعشان متفاوت میباشد. راه دیگر برای تعیین زیر مجموعه، از راه منبعی است که این باور از آن منبع ایجاد شده است و برای اینکه این باور خاص، موجه باشد، باید با باورهایی که از راه آن منبع ایجاد شده اند، منسجم باشد؛ به عنوان مثال اگر باور از راه ادراک بصری ایجاد شده است، باید با باورهای بصری دیگر برای موجه بودنش در انسجام باشد. اگرچه راه های متفاوتی گفته شده است اما شاید معقولترین شیوه تعیین این باشد که باید باور با آن مجموعه از باورهای فاعل شناسا در ارتباط باشد که گونه ای ارتباط و وابسته گی روانی در شناسا میانشان برقرار میباشد؛ به عنوان مثال باید یک نسبت روانی مانند استنتاج از منظر فاعل شناسا میانشان وجود داشته باشد. (Murphy, 2006,¶ ۳ )
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
البته برخی گفتهاند میتوان بین این دو نظر جمع کرد؛ بدین صورت که بگوییم ما خصوصیت جزء گرایی را در این مورد که باید P با باورهای مربوط به خود منسجم باشد را اخذ میکنیم، اما از سوی دیگر، ویژگی کل گرایی را در دیدگاه خویش اضافه میکنیم؛ چرا که دست کم موارد بسیاری وجود دارد که در آنها مجموعه مرتبط به گزاره P کل شبکه باور شناسا است؛ به عنوان مثال فرا باورهایی[۱۵۳] که شناسا دارد را در نظر بگیرید، مانند این فرا باور که شناسا باور دارد که او کاملاً در بدست آوردن باور قابل اعتماد است، این فرا باور وی در ارتباط با بسیاری از باورهای هر روزه شناسا که وی به دست می آورد، است و در توجیه آنها نقش ایفا می کند. حال دو باور خاص که ظاهراً با هم ارتباطی ندارند، از طریق این فرا باور به هم مرتبط میشوند. هرچند این ارتباط غیر مستقیم است، اما به هرحال سبب می شود که کل منظومه فاعل شناسا به هم مرتبط شود. اگر بخواهیم با بهره گرفتن از استعاره شبکه که قبلاً به آن اشاره کردیم این مطلب را روشن کنیم میتوانیم بگوییم که یک رشته شبکه ممکن است با فرا رشتهای مرتبط باشد و به وسیله این ارتباط که این رشته خاص با فرارشته دارد، با همه رشتهها مرتبط شود. ( Everitt & Fisher, 1995, pp 108- 109) به عنوان مثال باور من به اینکه ۴=۲+۲ است با این فراباور می تواند ارتباط با باور من به اینکه الان گرسنه هستم داشته باشد و به آن متصل شود.
ما در این پایان نامه نظام و منظومه معرفتی شناسا که کل مجموعه باور او را در برمیگیرد، مد نظر میگیریم.
۶-۲-۲٫ صورت بندی نظریه انسجام
پس از اینکه مقدمات برای فهم این نظریه آماده شد، اکنون زمان آن رسیده است که صورت بندی دقیق تری از نظریه انسجام ارائه بدهیم که فی الجمله میان انسجام گرایان مورد اتفاق باشد. در میان آنچه که گذشت دو امر اخیر که مراد از منظومه باور و نسبت انسجام، چه میباشد، در فهم این نظریه، از اهمیت گسترده تری برخوردار هستند. قبل از اینکه این صورت بندی را ارائه بدهیم، آنچه در این نظریه برای توجیه هر باور در منظومه باورها، مفروض گرفته شده است، را بیان میکنیم:
-
- هر باور برای اینکه موجه باشد، باید عضوی از شبکه معینی از باورها باشد و برای توجیه خود باید با آن سنجیده شود. از این رو، اگر باور منفردی از شبکه باور داشته باشیم، در مورد توجیه آن در این نظریه مسکوت میباشیم و هیچ گونه توجیه معرفتی در باب آن نخواهیم داشت.
-
- میان باوری که عضوی از مجموعه خاص تلقی می شود که ما در پی توجیه آن هستیم، با سایر باورهای مجموعه، نحوهای ارتباط و نسبت برقرار است.
-
- چگونگی ارتباط و نسبتی که هر باور با دیگر عضوهای مجموعه دارد، در افزایش یا کاهش انسجامِ مجموعه به عنوان کل، مؤثر است. در بحث از مراد از انسجام، نحوه تأثیر باور را در افزایش یا کاهش توضیح دادیم.
-
- توجیه هر باور نسبتی مستقیم با افزایش یا کاهش انسجام در مجموعه دارد؛ به بیان دیگر، توجیه هر باور تابعی از نقش ویژه آن باور در افزایش یا کاهش انسجام در مجموعه است.
-
- هر باوری با توجه به نسبتی که در چگونگی وضعیت انسجام در مجموعه بازی می کند، حداقل به یکی از این سه فرض منتهی می شود:
-
- وجودِ این باور در مجموعه باورها، بیش از هر باور رقیب دیگری، باعث می شود تا انسجام مجموعه افزایش پیدا کند.
-
- عدمِ وجود این باور در مجموعه باورها، باعث می شود تا انسجام مجموعه افزایش پیدا کند.
-
- وجودِ نقیض این باور در مجموعه باعث می شود تا انسجام مجموعه افزایش یابد.
حال با توجه به اصل چهارم، که بنابر آن توجیه هر باور تابعی از نقش آن در افزایش یا کاهش انسجام در مجموعه میباشد، میگوییم، تنها در فرض (۱) باور موجه است و بنابر فرض (۲) و (۳) باور موجه نیست.[۱۵۴]
با تفحص و تأمل در نظریات مختلف انسجام گرایی میتوان گفت که ایشان در اصول مذکور برای توجیه باورها اتفاق نظر دارند، آنچه نظریات ایشان را متمایز می کند، علاوه بر جزئیات هر نظریه، مراد شان از مجموعه باورها، نسبت انسجام، و نحوه کاهش یا افزایش انسجام در میان باورها است. نظریات مختلف انسجام گرایی تفسیرهای مختلفی از این امور دارند.
اکنون با توجه به این خطوط اصلیِ توجیه باور، بنا بر نظریه انسجام، صورت بندی ریچارد فِلدمن[۱۵۵] از انسجام گرایی را که کلی و دقیق تر از سایر صورت بندیها است، ذکر میکنیم:
«S (فاعل شناسا) در باور به P موجه میباشد اگر و تنها اگر میزان و مقدار انسجامِ نظام و مجموعه باورهای S در صورت در برگرفتن باور به P بیشتر از میزان و مقدار انسجامِ نظام و مجموعه باورهای S در صورتِ در برنگرفتن و شامل نشدن به این باور باشد.» (Feldman, 2003, p 65)
مفاد این صورت بندی همان است که در فوق بیان کردیم، اگر انسجام باورهای من با وجود این باور خاص افزایش پیدا کند، این باور موجه است، اما اگر در صورت افزودن این باور، انسجام بیشتر نشد؛ یعنی افزودن این باور، یکی از دو حالت اخیر اصل پنجم را موجب شد، این باور موجه نیست؛ یعنی یا عدم وجود این باور باعث می شود تا مجموعه باور افزایش پیدا کند یا وجود نقیض این باور موجب چنین امری می شود، اما در هر دو صورت، نفسِِ این باور موجه نیست.
۷-۲-۲٫ رده بندی نظریه های انسجام گرایی
آنچنانکه گذشت انسجام گرایان معتقدند که توجیه یک باور کاملاً وابسته بر نحوه انسجام آن با سایر باورهای شناسا هست و توجیه باورِ شخص، امری است که در پرتوی نحوه ارتباط آن باور با سایر باورهای شناسا سنجیده و معین می شود و از اینجا که هر آنچه یک باور برای توجیه خویش نیاز دارد، صرف باورها میباشد، این نظریه در عداد نظریه های مبتنی بر باور در توجیه[۱۵۶] به شمار می آید؛ چرا که این نظریه بیان میدارد که تنها چیزی که می تواند باورها را موجه کند، سایر باورها هستند و تنها اموری هم که میتوانند دلیلی برای یک باور قرار گیرند، صرفاً خود باورها میباشند. (Lemos, 2007, p 68) البته اینکه آیا میتوان نظریه انسجامی تقریر کرد که صرفاً باوری نباشد، یا چنین چیزی امکان پذیر نیست، بحث دیگری است که در بخش پایانی پایان نامه مورد بحث خواهد قرار گرفت، اما آنچه مسلم است، این است که نظریه پردازان انسجام گرایی صرفاً تأکیدشان فقط بر همین باورهای دیگر برای توجیه باور بوده است. لذا در ردهی نظریه های مبتنی بر باور، این نظریه را محسوب کرده اند.
این نظریات را میتوان از منظرهای گوناگونی دسته بندی کرد، اما دو تقسیم مهم در رابطه با این نظریه ها وجود دارد که خطوط کلی آنها را ذکر خواهیم کرد: ۱٫ نظریه های سلبی و ایجابی انسجام[۱۵۷] ۲٫ نظریه های خطی و کل گرایانه انسجام.[۱۵۸]
۱-۷-۲-۲٫ نظریه های سلبی و ایجابی انسجام
این تقسیم براساس نقش سلبی یا ایجابی است که دلیل در توجیه باورها، ایفا می کند.
برخی از نظریه پردازان انسجام گرا، معتقد هستند که همه باورها در وهله و نظر اول[۱۵۹] موجه هستند. ایشان معتقد میباشند، اگر فردی معتقد به باوری باشد، او خود به خود در این اعتقاد موجه است و تنها در صورتی او در این باور خویش موجه نمی باشد که وی واجد دلیلی باشد که به مقتضی آن، او نباید به این باور معتقد گردد؛ به عبارت دیگر، در این دیدگاه، همه باورها « مبرا هستند تا وقتی که بزه آنها اثبات شود». این دیدگاه همان دیدگاهی است که در استعاره اتونویرات ذکر شد که بنا بر آن، ما بر کشتی در میان دریا سوار هستیم که در آن همه قطعات کشتی ما سالم و موجه در نظر اول تلقی میشوند تا اینکه خرابی یک قطعه بر ما محرز و مسلم شود که در این صورت ما موظف به تعمیر یا تعویض آن میباشیم. در اینجا هم ما محفوف به شبکه ای از باورها هستیم که همگی آنها در بادی امر موجه تلقی میشوند تا زمانی که خلاف این امر بر ما ثابت گردد. پس همان طور که روشن گردید، در این نظریه ها، دلایل که همان سایر باورها در منظومه و مجموعه شناسا میباشند، کارکردی سلبی را دارا میباشند، یعنی صرفاً منجر به رد و نفی باورها میشوند، اما برای توجیه باورها هیچ نقش ایجابی را ایفا نمیکنند؛ چرا که باورها خود به خود موجهاند و ایشان چنین اقتضایی را برای باورها پدید نمیآورند. این سنخ از نظریه ها را، نظریه های سلبی انسجام[۱۶۰] مینامند.
در مقابل این سنخ نظریه های انسجام، نظریه های ایجابی انسجام[۱۶۱] قرار دارند. این دسته از نظریه ها، برخلاف نظریه های سلبی، قائل به این امر میباشند که همه باورها برای موجه بودنشان نیاز به دلیلی ایجابی دارند و فاعل شناسا باید برای اعتقاد به تک تک باورهای خویش دلیلی داشته باشد که موجِه وی در اعتقاد به آن باورها باشد. نظریه های ایجابی به خاطر اختلاف دیدگاه هایی که در ارائه تبیینهای مختلف از دلایل دارند، متکثر شده اند. انگیزه روی آوردن به نظریات سلبی تاحدی اموری مانند استعاره اتونویرات بوده است، اما نظریه های ایجابی، این شهود که باور برای توجیه خویش، نیازمند دلیل است، را حفظ کرده اند؛ اما از آنجا که از منظر معرفت شناختی باورهای پایه از منظر ایشان وجود ندارد و لذا مبناگرایی راه حلی برای ساختار معرفت ارائه نمیکند، برای موجه کردن باورهایشان راه حل دیگری را جستجو کردند که منجر به طراحی این نظریه شد. (Pollock, & Cruz, 1999 , pp 70-71)
۲-۷-۲-۲٫ نظریه های خطی و کل گرایانه انسجام
تقسیم اساسیتری که برای نظریه های انسجام مطرح شده است، تقسیم این نظریات به نظریه های انسجام گرایی خطی[۱۶۲] و انسجام گرایی کل گرایانه[۱۶۳] است.
در انسجام گرایی خطی دلیل برای یک باور یا باور منفرد دیگری میباشد یا یک مجموعه کوچکی از باور ها به عنوان مثال، باوری به نام B1 توجیه خویش را از باوری دیگر مانند B2 اخذ می کند و B2 نیز به نوبه خود توسط باور دیگری مثل B3 تأیید می شود و B3 توسط B4 اخذ می کند و … BN1 و BN1 از سوی باور BN تأیید و موجه میگردد. براساس این دیدگاه در باب دلایل ما میتوانیم از دلیل خودمان بر دلایلمان بر توجیه باور و نیز دلیلمان بر این دلیل و بر همین منوال بپرسیم. بنا براین دیدگاه خطی که ما در پی رد یابی دلایلمان برای توجیه باور میباشیم، هرگز به حد یقفی نمیرسیم؛ سه فرض اینجا وجود دارد:
الف) اگر بخواهد حد یقفی وجود داشته باشد، باید باور پایه باشد که خود ذاتاً موجه باشد، اما از منظر انسجام گرایان چنین باورهای وجود ندارد.
ب) یا باید تسلسل نامتناهی از دلایل وجود داشته باشد که این فرض با شکاکیت روبرو می شود که این نظریه خواستار آن نیست.
پ) یا باید سلسله این دلایل به دور منجرشود. لذا با فرض بطلان دو گزینه قبلی، تنها راه حلی که برای انسجام گرا باقی میماند، قبول دور در استدلال است که در فوق دیدیم که باور B1توسط باور B2 و B2 توسط B3 و …. و BN1 از سوی BN و در نهایت خود BN نیز از رهگذر B1توجیه می شود. اما از منظر برخی معرفت شناسان این پاسخ و راه حل، صرفاً برای فرار از مسأله تسلسل است؛ چرا که اگر B1 فی نفسه از هیچ تضمین معرفت شناختی ایجابی برخوردار نباشد و همین طور B2و B3 و سایر باورهای شناسا هیچ کدامشان فی نفسه از هیچ تضمینی بهرهمند نباشند، چگونه ممکن است مجموعه آنها از اعتبار معرفت شناختی ایجابی برخوردار باشند. از منظر برخی معرفت شناسان این مسئله مشکل زا نیست و نظام دوری را ایشان میپذیرند؛ از منظر ایشان اگر این دور به اندازه کافی بزرگ و در هم تندیدگیهای آن به اندازه کافی تو در تو و بغرنج باشد، این دور مشکلی ندارد . ( پویمن، ۱۳۸۷، صص ۲۷۰ و ۲۵۴؛ Pollock & Cruz, 1999, pp 71-72) با این وجود این پاسخ چندان طرفداری در میان معرفت شناسان نداشته است و سبب این شده است که اغلب انسجام گرایان دیدگاه کل گرایانه در توجیه معرفتی را بپذیرند.
اما در نظریه های کل گرایانه انسجام، یک باور اعتبار معرفت شناختی خویش را تنها از یک باور یا دسته خاصی از باورها نمیگیرد، بلکه اعتبار معرفت شناختی خویش را وامدار نقشی است که وی در مجموعه یک دستگاه از باور ایفاء می کند. معرفت شناسانی نظیر لورنس بونجور، کیث لرر و گیلبرت هارمان به چنین نظریه قائل اند گیلبرت هارمان در این باب مینویسد:
« بنابر نظریه انسجام، ارزیابی باور به چالش کشیده شده، همواره کل گرایانه است. موجه بودن چنین باوری، منوط به این است که تا چه اندازه با هر یک از دیگر باورهای شخص سازگار باشد.» (Harman, 1986, pp 32-33)
برای فهم این نظریه، شما یک شبکه سه بعدی مانند تارهای تنیده شده عنکبوت یا لانه زنبور را در نظر مجسم بگیرید که در آن هر باور یک نقطه تلاقی را تشکیل میدهد و اعتقاد به آن باور ناشی از سایر باورها میباشد. اغلب انسجام گرایان معاصر شیوه خطی را باطل میدانند و در عوض قائل به این الگوی کل گرایانه هستند که در آن باوری که مطمح نظر واقع شده است، از جانب انواع بسیار متفاوتی از گزارهها، مورد تأیید و پشتیبانی قرار میگیرد که این پشتیبانی دو سویه و متقابل است که در فوق مراد از آن را تبیین کردیم. (پویمن، ۱۳۸۷، صص ۲۷۰-۲۷۱) به نحو مجمل، مراد از کل گرایی که در فوق بیان شد، با توجه به مطالب پیش گفته روشن میباشد، اما اگر بخواهیم صورت بندی از آن ارائه بدهیم، این صورت بندی بنا به اینکه ما قائل به نظریه کل گرایانه ایجابی انسجام[۱۶۴] هستیم و یا کل گرایانه سلبی انسجام[۱۶۵] متفاوت می شود؛ بنا بر نظریه اول، برای اینکه S دلیل برای باور به P داشته باشد، باید ارتباطی میانP و مجموعه همه باورهای وی برقرار باشد، اما بنا بر نظریه دوم، از آنجا که همه باورها خود به خود موجهاند، میگوید: همه باورها در بادی و نظر اول موجهاند، اما آنچه توجیه شناسا را برای یک باور الغاء می کند، نسبت و ارتباط بین آن باور و کل باورهای شناسا هست. (Pollock & Cruz,1999 , p 72)
بخش دوم: مشکل جدایی در نظریه های انسجام صدق و توجیه
درآمدی بر مشکل جدایی
در دو فصل پیش رو، به بررسی مشکل جدایی در نظریه های انسجام صدق و توجیه خواهیم پرداخت. عنوان مشکل جدایی را بر مجموعه ای از اشکالات که بر نظریه های انسجام در صدق و توجیه، وارد گردیدهاند، اطلاق کرده ایم. اگر بخواهیم دقیقاً مراد خویش را از مشکل جدایی در نظریه های انسجام مشخص کنیم، ناچاراً باید به یکی از تقریرهای آن توسل بجوییم.[۱۶۶] اما فی الجمله به نظر میرسد ایده اصلی که مد نظر ما از این اشکال در این پایان نامه است را میتوان اینگونه بیان کرد که بگوییم در نظریه های انسجام صدق و توجیه، از آنجا که صدق و توجیه یک باور صرفاً تابعی از انسجام آن باور با سایر باورها میگردد، میتوان به نظریه های صدق انسجام این اشکال را نمود که یک باور می تواند صادق باشد، در حالی که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد؛ چرا که تمام آنچه برای صادق بودن یک باور در این نظریه لازم است، انسجام آن با سایر باورها است و میتوان نظامی از باورها را فرض کرد که این شرط را برآورده کند اما حاصل توهمی صرف باشد و از این رو هیچ ارتباطی با واقعیت خارج نداشته باشد. بر همین اساس بر نظریه انسجام توجیه نیز میتوان همین اشکال را این طور گرفت که در این نظریه از آنجا که توجیه یک باور صرفاً تابعی از انسجام آن باور با سایر باورها است، میتوان باورهای موجهای فرض کرد که هیچ ارتباط توجیهی با واقعیت نداشته باشند. پس کانون توجه مشکل جدایی، جدایی صدق و توجیه باور در نظریه انسجام از واقعیت است، از این رو که از منظر مستشکل، این نظریه مستلزم هیچ گونه ارتباطی میان باور با واقعیت نیست. از اصلیترین مشکلاتی که پیشاروی نظریه انسجام بر این اساس قرار میگیرد، این است که این نظریه توان توجیه معقول باورهای تجربی که در ارتباط با واقعیت اند را از دست میدهد؛ چرا که به نظر باید حتماً از تجارب- که بخشی از واقعیت اند- برای توجیه این دسته از باورهای شناسا استفاده کرد. همچنانکه در بیان تقریرهای مختلف مشکل جدایی خواهیم دید، مستشکلانِ مختلف، از گسست باور با واقعیت در این نظریه، یا برای بیان اشکالات مختلف خویش بر این نظریه استفاده می کنند یا اشکال ایشان از لوازم این گسست است. پس اشکالات مختلفی که در دو فصل آینده به آنها خواهیم پرداخت، همه به نحوی تقریری از همین مشکل جداییاند. به نظر معرفت شناسان، اصلیترین مشکل نظریه های انسجام همین مشکل جدایی است. تا آنجا که نگارنده در این مسئله فحص کرده است، اولین کسی که متوجه این گسست در نظریه انسجام گردید، راسل در سال « ۱۹۰۷» بود. ایشان در مقاله « در باب ماهیت صدق» اشکالی را بر همین اساس بر نظریه انسجام صدق ایراد می کند.[۱۶۷] لذا به نظر فضل تقدم در این بحث، برای این فیلسوف بزرگ است. در فصل بعد در اشکال تعیین مفصل به این اشکال وی خواهیم پرداخت. پولاک نیز خود مدعی است که اولین بار وی این اشکال را بر نظریه انسجام توجیه صورت بندی کرده است. هرچند خود ایشان معترف به این امر هستند که مطالبی از برخی پیشینیان، زمینه ساز طراحی این اشکال از جانب ایشان گشته است.[۱۶۸] به بیانات ایشان نیز به نحو تفصیلی در اشکال گسست توجیه باور از واقعیت در فصل چهارم میپردازیم. ایشان از این اشکال به استدلال گسست « Isolation Argument» یاد میکند. به نظر میرسد این عنوانی که ایشان برای این اشکال انتخاب کرده، بهترین نام برای این اشکال است.[۱۶۹] تقریر ایشان از این اشکال نیز از مهمترین تقریرهای مشکل جدایی در نظریه های انسجام توجیه است. بیان بیش از این از مشکل جدایی به تکرار مطالب در پایان نامه منجر میگردد. در دو فصل بعد به تفصیل به مصادیق این اشکال خواهیم پرداخت. در فصل آتی ده اشکال بر نظریه انسجام صدق که ناشی از مشکل جدایی اند را ارائه خواهیم نمود. در فصل چهارم نیز به سه اشکال اصلی که در ادبیات معرفت شناسی از آنها به مشکل جدایی در نظریه انسجام توجیه یاد می شود، با توجه به تحلیل پویمن، پولاک و هارمان خواهیم پرداخت که با توجه به تقریرهایی که هر یک از آنها دارند، مجموعاً شش اشکال می شود. در نهایت در فصل آخر به ارزیابی مشکل جدایی در این نظریات با توجه به پیش فرضهای ایشان، همت میگماریم.
فصل سوم : مشکل جدایی در نظریه های انسجام صدق
۱-۳٫ مقدمه
در فصل قبل با نظریه انسجام گرایی در صدق آشنا شدیم و مقدمات فهم اشکالات مطرح بر نظریه انسجام و پاسخ ایشان، با توجه به نظریه ایشان برایمان مهیا گشت. اکنون در این فصل به تقریرهایی که به مشکل جدایی در نظریه های انسجام صدق، وارد شده است، میپردازیم. اشکالات متعددی از ناحیه این مشکل به نظریه های انسجام صدق وارد گردیده است که شاید مهمترین آن اشکال تعیین باشد. در ذیل به تقریر تحلیلی این اشکالات و پاسخ انسجام گرایان به این اشکالات میپردازیم.
اشکالاتی که به نظریه انسجام گرایی وارد شده است به چند دسته قابل تقسیم هستند: برخی اشکالات به این دلیل که این نظریه در سنخ نظریات فروکاهشی نیست، به آن وارد می شود. این اشکالات به انواع نظریاتی که در دسته مقابل نظریات فروکاهشی اند[۱۷۰] وارد است. برخی اشکالات هم عیناً مثلاً هم به نظریه انسجام و هم به نظریه مطابقت وارد میباشد[۱۷۱] دسته دیگر اشکالات، اشکالاتی اند که مختص به خود نظریه انسجام است. این اشکالات خود دو دستهاند: برخی اشکالات به همه تقریرهای این نظریه مطرح میشوند و برخی اشکالات، به برخی از تقریرها. در این فصل ما از میان اشکالاتی که مختص نظریه انسجام است، اشکالاتی که از مشکل جدایی نشأت گرفته است، را فقط مورد بررسی قرار میدهیم و در هرکدام از آنها نشان میدهیم که به نحو مستقیم یا غیر مستقیم از فرض گسست باور از واقعیت ناشی شده اند و در مقدمات قیاس آن اشکالات، این گسست به نحو صریح یا مضمر، مورد توجه واقع شده است. پس دیگر ما مثلاً به این اشکال که مراد از خود « انسجام» مبهم است، نخواهیم پرداخت؛ چرا که به اشکال جدایی مربوط نیست و از آنجا که فیلسوفان نوعاً استدلالاتشان به نحو مضمراست ما اشکالات اساسیتر را به صورت مقدمات منطقی[۱۷۲] ذکر میکنیم. ذکر این کار از پنج جهت ضروری است؛ یکی از این جهت که روشن بشود دقیقاً اشکال مستشکل چیست و دوم اینکه کجای این اشکال ریشه در مشکل جدایی دارد و سوم اینکه با این کار روشن می شود که این اشکالات، اشکالات مختلفی هستند که به خاطر فرض جدایی واقعیت با باور، در نظریه های انسجام صدق به وجود آمدهاند و به تعبیری تقریرهای مختلف این اشکال اند؛ چرا که وجه تمایز برهانها به تغییر درحد وسط آنان میباشد و نه صرفاً به خاطر محتوای آنها و جهت چهارم اینکه با اینکار روشن میگردد که در پاسخ به آن اشکال، انسجام گرا به کدام مقدمهی آن اشکال، حمله می کند و آخر اینکه با این کار میتوان پس از ارزیابی ما درباره این مشکل در پایان پایان نامه براحتی در مورد هر کدام از این اشکالها دست به ارزیابی زد.
۲-۳٫ اشکال نسبیت صدق
بلانشارد برای پاسخگویی به این اشکال، اول آن را طرح می کند، سپس در پی جواب به آن بر می آید. این اشکال را با اندک مسامحه ای میتوانیم به تبعیت از واکر نسبیت در صدق بخوانیم .
اشکالی که بلانشارد مطرح می کند را میتوان به نحو ذیل تقریر کرد:
-
- اگر گزارهای صادق است آن باید همیشه صادق باشد؛ مثلاً به تعبیر نگارنده، میگوییم که کره زمین گرد است. اگر این گزاره صادق باشد، لازمهاش این است که همیشه زمین گرد باشد.
-
- صدق یک گزاره در نظریه انسجام، منوط به انسجام آن گزاره با سایر باورها است.
-
- یک گزاره می تواند زمانی منسجم با سایر باورها باشد و زمانی نباشد؛ دلیل مستشکل بر این مقدمه روشن است؛ چرا که با گستردگی دانش ما، امکان دارد باورهای ما تغییر کند، امکان دارد که طرق بررسی ما در علوم تغییر کند لذا نتایج و باورهای ما نیز در علوم تغییر کند و در پی این تغییر، انسجام گزاره با آن باورها هم می تواند متغیر شود؛ چرا که آن باورها امکان دارد حتی به نقیض خودشان تبدیل شوند.
- بنا بر نظریه انسجام، گزاره می تواند گاهی صادق و گاهی کاذب باشد. ( از ۲ و ۳ )