اشکال پانزدهم– تضاد حکم ارتداد با تساوی ادیان یا پلورالیسم دینی
عده ای با اتّکاء بر مبانی لیبرالیسم و روش پوزیتویسم (تجربه گرائی) در قالب پلورالیسم دینی سعی در توجیه و ترویج ارتداد از اسلام دارند.
نویسندۀ کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت در مقالۀ «صراطهای مستقیم»( کیان۲۶، فروردین ۷۶، ص۴)که بنظرمی رسد ترجمه نظریه «جان هیک» و محمد آرکون و فضلالرحمان است، تلاش می کند با انکار حقانیت اسلام و عرفی سازی و تنزل آن در حد دین های تحریف شده و ساختگی، رأی به تساوی ادیان داده و از این رهگذر راه را برای از بین بردن قباحت تغییر عقیده از اسلام به سمت هر دینی غیر از اسلام باز کند اعم از هندو یا تایلندی و یا شیطان پرستی آمریکایی و مهمتر از همه بهائیگری که نقطه اوج اباحه گری و ارتداد می باشد!
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ایشان می گوید:
اولاً: نباید بر چیزی به نام عقاید حقه تاکید کرد، «زیرا مستلزم ابطال دیگران است». اصول اعتقادات و معارف اسلامی نیز حداکثر در حد دگم هایی تلقی می شود که هر مذهبی مقداری از آنها را برای پیروان خود دارد و قابل اثبات یا ابطال (و لذا علمی) نیست. از حقانیت و بطلان عقاید نمی توان مطمئن شد، و امکان داوری وجود ندارد. بنابراین همه عقاید علی السویه باید به رسمیت شناخته شود.( این مطلب دقیقاً استدلال لاادریون و ملحدین پوزیتویست می باشد که داده های دینی را شناخت ناپذیر می دانند. ر ک. فصل ۴٫ نقش تجربه گرائی و علم زدگی در ظهور ارتداد.)
ثانیاً: دین «شریعتی» یعنی احکام فقهی اسلام نیز، مانع پلورالیسم خواهد بود. پس وظایف عملی، و مناسک و احکام فقهی را نباید از شاخص های اصلی دین داری دانست. (یعنی می توان مسلمان بود ولی نماز نخواند – روزه نگرفت – حج و مهریه و نفقه و عقد و ازدواج و ارث و قصاص و دیات و … را قبول نداشت).
ثالثاً: اخلاق نیز، معیارهای متفاوت دارد و در موارد بسیاری، نمی توان قضاوت کرد که کدام روش اخلاقی، صحیح است و کدام غلط؟ بنابراین علاوه بر عقاید و احکام، در اخلاق نیز به نوعی نسبیت قایل می شویم.
به قول ایشان: «چون به یقین نمی دانیم رأی که درست است، به همه ارج می نهیم و هیچ کدام را از میدان خارج نمی کنیم. (پلورالیسم اپیستمولوژیک) وی معتقد است آنان که شک نیاورده و یقین دارند، و از وحدت می گویند و تن به کثرت و تردید نمی دهند، تحمل ناپذیرترین جانوران روی زمین اند» و جامعه پلورالیستیک، جامعه ای است غیر ایدئولوژیک. و نباید در آن تفسیر خاصی از دین بشود و عزم بر الگو دادن و وحدت طلبی در امر دین و اخلاق و زندگی، عزم محال است و وزر و وبال.
به اعتقاد او «اساساً به جای نزاع حق و باطل، باید از نزاع، حق و حق ، گفت. تاکنون عده ای را اهل هدایت، و عده ای را اهل ضلالت، می دانستند. حال آن که نباید پیدایش عقاید گوناگون (که احیاناً آنان را باطل می پنداریم) را محصول تحریف، توطئه، بدخواهی بدخواهان، جعل جاعلان و کفر کافران دانست که عناوین صرفاً فقهی و دنیوی است.»( رحیم پور ازغدی، مجله نقد، شماره ۴، پاییز ۱۳۷۶، ص ۷۷ و ۹۵ و ۹۰ و ۹۱)
الف – در این مقاله، مرز بین مومن و کافر، توحید و شرک، ظلم و عدل، خوب و بد، زشت و زیبا، حق و باطل، فرو می ریزد و کلاً فلسفه ارسال رسل، بیهوده و بسیاری از آیات قرآن کریم که از حق و ناحق، و انحراف ادیان، توسط دنیاپرستان سخن گفته دروغ و در نتیجه، خداوند متعال کذاب محسوب می شود که فرموده است:” إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ”(آل عمران، ۱۹) و ” وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ”(آل عمران، ۸۵)
ب – انتقاد دیگر بر این نظریه عبارت است از: اصل قرار دادن تساوی ادیان و تکثّرگرایی به عنوان امری قطعی و خدشه ناپذیر و تضاد آن با حکم به قول آنها غیرانسانی ارتداد، که نتیجه حاصله از آن حذف اسلام و اثبات حقانیت ادیان غیراسلام می شود!
ج – عدم صداقت در ادعّا، زیرا با حربۀ پلورالیسم راه را برای خود باز می کنند. می گویند چون معلوم نیست چه کسی درست می گوید و چه کسی نادرست؛ همه ادیان بر حقاند سپس از دینی که نمی پسندند، یک حکم ظاهرا ضدانسانی پیدا کرده و با همان یک حکم که فلسفه آن را تعمداً نمی فهمند کل اسلام را مورد اتهام قرار داده و مجوز اخراج آن دین از دایرۀ پلورالیسم را صادر می فرمایند. و پلورالیسم مورد ادعا و دروغین و پرعیب خود را نیز در کمال ناباوری زیر پا گذاشته و اسلام را در دایرۀ آن جای نمی دهند! به اعتقاد ما این یک پارادوکس فلسفی است که انسان دم از پلورالیسم دینی بزند ولی اسلام را قبول نداشته باشد.
د . همچنین ایشان معلوم نیست به چه دلیل واژه هائی چون کفر و جهل و بدعت و تحریف که در قرآن آمده است را عناوین صرفاً فقهی قلمداد می کند وقتی قرآن کریم انحراف دین یهود را ناشی از تحریف علماء یهود می داند با این سخن آقای سروش خداوند دروغگو می شود زیرا این عناوین ساختۀ فقهاء هستند و انحراف یهودیان ناشی از تحریف و توطئه نیست! خدا نعوذ بالله هم علماء یهود را بناحق متهم کرده و هم ظالمانه آنها را لعنت و وعدۀ جهنّم داده “فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَهً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَهٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلًا مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ” (مائده، آیه ۱۳)
پس به [سزاى] پیمان شکستن شان لعنت شان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم [به طورى که] کلمات را از مواضع خود تحریف مى کنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مى شوى مگر [شمارى] اندک از ایشان [که خیانتکار نیستند] پس از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى دارد.
ه . چگونه ممکن است که انسان دم از پلورالیسم دینی و آزاد اندیشی بزند ولی مخالفین خود را جانورانی تحمل ناپذیر خطاب کند؟! آیا این جملات نشانۀ آزاد اندیشی است یا یک پارادوکس کاملا منطقی و واقعی؟!
اگر در این سخن سفسطه آمیز جان هیک که می گوید:
«اسلام نیز، این امتیاز را دارد که تاثیری مثبت و سازنده بر حیات میلیونها انسان نهاد و بخش عظیمی از جهان را غنای فرهنگی بخشید و البته این خال هم بر چهرۀ اوست که پاره ای از کشورهای اسلامی، مجازاتهای زننده و غیرانسانی را در حق مجرمان روا می دارند».( فصلنامه نقد، شماره ۴، پاییز ۷۶، چاپ دوم، پلورالیزم دینی، ص ۸۹٫)
تأمل بیشتری شود در می یابیم تمام این بافتن ها و تاختن ها برای گفتن همین یک جمله اخیر علیه جزائیات اسلام است که مانع اباحه گری ملحدان و مفسدان فی الارض است!
این شبهه را فقط از این جهت آوردیم تا نشان دهیم حکم ارتداد با پلورالیسم دینی مورد ادعای غربگرایان نیز در تضاد است و مانعی بزرگ بر سر راه مدافعین جریان ارتداد می باشد. و هدف این تئوریها چیزی جز ریشه کن کردن اسلام نیست گرچه به ظاهر صورتی علمی بدان می دهند.
استاد جعفر سبحانی می فرمایند:
پلورالیزم دینی (به معنی تساوی همه ادیان) نتیجه ای جز انکار وحی – آن هم به صورت محترمانه – ندارد، وحیی که اساس شرایع آسمانی را در مثلث عقاید، احکام و اخلاق تشکیل می دهد، و با انکار وحی چیزی به نام «دین» و «شریعت» باقی نمی ماند.(سبحانی، ۱۳۸۱: ۷۹)
ایشان به کرّات فقه را مورد حمله، تحقیر و تمسخر قرار داده و آن را جزو شاخصه های اصلی دینداری به حساب نمی آورد و آن را مانع حضور اسلام در باشگاه پلورالیسم می داند. تاکید و اصرار ایشان بر حذف فقه که پرچم اسلام و وجود آن علامت مسلمان بودن و به قول امام خمینی تمام فلسفه اسلام را آشکار می کند. تکرار سخنان اگوست کنت و ملی گراهاست که با حربه عقلانیت و علم گرائی،عصر دین داری را پایان یافته می دانند و تکرار حیله دراویش است که با حیله وصول به حقیقت به ترک شریعت سفارش می کنند و تکرار سخن فرق ضّاله ای چون اسماعیلیه و بهائیت است که به نسخ شریعت محمدی قائل هستند و تأکید همه این فرقه ها بر نسخ و حذف شریعت و فقه اعجاز این حدیث را ثابت می کند و پرده از این حقیقت برمی دارد که واقعا ” فقهاء حصون اسلام هستند ” و نشان می دهد که فقه و شریعت اسلامی بزرگترین سدّ و دژ در مقابل دشمنان اسلام بوده و حفظ اسلام با دژ شریعت و فقهاء امکان پذیر است.(ر.ک. بخش مرجئه، ص۹۹، از ج ۳، بحوث فی الملل و النحل، جعفر سبحانی، کتاب تلبیس ابلیس، ابوالفرج ابن الجوزی، در مورد اباحه گری صوفیان و کتاب فتنه باب از اعتضاد السلطنه در مورد پیدایش و اهداف بابیان و بهائیان)
و اشکال دیگر این است که این پلورالیسم مورد ادّعا بر نوعی شکاکیت محض، نسبی گرائی و پوزیتویسم استوار است که به موضوع شناخت شناسی مربوط می باشد. و تا حدودی در فصل دوم از بخش دوم مورد انتقاد قرار گرفته است.
ایشان مدعی است که بر هیچ چیزی به عنوان عقاید حقّه نمی توان تاکید کرد چون امکان داوری وجود ندارد و به یقین نمی دانیم چه کسی درست می گوید و چه کسی نادرست. پس همه درست می گویند و ارتداد حقّ است! به این شبهه که بیشتر به نوعی بیماری روانی است در فصل دوم از بخش دوم اشاره خواهیم کرد و برای آنکه بدانیم مبنای این نظریه جزو افکار منسوخ شده غرب است و هیچگونه نوعآوری در آن نیست. رجوع شود به نظرات پوزیتویستهائی چون اگوست کنت و هربرت اسپنسر که عقاید دینی را شناخت ناپذیر می دانند. و سر از لاادریگری درآورده اند. که در فصل مذکور به آن پرداخته ایم.
اشکال شانزدهم- حکم ارتداد مخالف سیستم دستگاه ادراکی بشر است
از جمله دلایل مخالفین حکم ارتداد و مدافعین جریان ارتداد این است که می گویند: انسان در بعد عقلانی به تهیه و جمع آوری معلومات علمی می پردازد و آن را به قوه فاهمه و تحلیل کننده عقل می سپارد و در نهایت به نتیجه ای می رسد که محصول تلاش عقلانی اوست.
همچنانکه از بلعیدن غذا اختیار هضم و توزیع مواد غذایی به سراسر بدن از اختیار آدمی خارج است. نتیجه حاصل از تلاش قوه فاهمه انسان نیز خارج از اختیار آدمی است. چه بسا دستگاه ادراکی ما به نتیجه ای برسد که خود ما پیش بینی نمی کردیم و یا آن که دینداران را خوش نیاید. آیا باید چنین فردی را به خاطر تلاش علمی اش سرزنش کرد؟! و او را از اعتقاد به دسترنج علمی اش بر حذر داشت.
اتفاقا روش عقلا ایمان به ماحصل دستگاه عقلانی انسان است. یعنی ایمان به آنچه انسان عقلا به مدد براهین عقلی آن را تصدیق یا تکذیب می کند. پس نمی توان کسی را از ایمان به ماحصل و نتیجه تلاش علمی اش برحذر داشت بلکه تنها می توان او را سفارش به تحقیق و مطالعه بیشتر کرد. پس ایمان و کفر از دایره تکلیف خارج است. چرا که ایمان و کفر حاصل عمل غیر اختیاری تفکر است. و عمل غیر اختیاری را تکلیف کردن شایسته و سزاورا نیست. از این رو داشتن هر عقیده ای را باید حق هرکس دانست و برای هر صاحب عقیده ای حق حیات قائل شد. سلب حیات کردن از کسی که به تحقیقی علمی دست یازیده است و به عقیده ای غیر از عقیده دینداران معتقد شده است، با روح تحقیق و تلاش علمی و نیز با مقتضای دستگاه تفکر انسان در تعارض می باشد.( نقل شبهه از کتاب آزادی عقیده، مهدی عزیزان.( توضیح آن که نویسنده این کتاب پس از طرح این شبهه در پی پاسخ آن است، این شبهه از اعتقادات ایشان نیست!))
پاسخ: این شبهه تا آنجا که از نحوه عمل دستگاه تعقل و تفکر سخن می گوید سخنی صحیح است ولی از آنجا که می گوید: کسی را نمی توان تکلیف به ایمان نمود و از کافر شدن برحذر داشت به خطا رفته و خواسته یا ناخواسته دچار مغلطه شده است.
دقت شود آنچه که در اختیار ما نیست نتیجه حاصله و استنتاج منطقی از مقدمات قیاس است. که ما را به نتیجه ای می رساند که عقلا آن را تصدیق و یا تکذیب می کنیم. یعنی عقل وجود یا عدم یک حقیقت را تصدیق می کند. تا اینجا حقیقت، حقیقت است چه ما به آن اعتقاد داشته باشیم و اعتراف زبانی کنیم و چه نکنیم!
مثل اینکه عقل ما پس از آزمایش و تجربه بفهمد زمین گرد است. عقل کرویت زمین را تصدیق کرده است ما نیز قلبا و وجدانا به آن یقین داریم.
اکنون تسلیم شدن به این حقیقت و اعتراف و اعلام و تصدیق این حقیقت می شود ایمان و انکار این حقیقت و تکذیب آن می شود کفر. که اگر صاحب شبهه صادقانه می گوید باید گفت: جانا سخن از زبان می گوئی. همه سخن ما این است که رأی قلبی خود را اظهار کند نه آنکه آن را به دروغ انکار نماید.
در واقع کفر نکول و جحود و انکار و تکذیب حقیقتی است که عقل به آن معترف است. پس اعلام ایمان و اعلام کفر امری است کاملا اختیاری و آنچه غیراختیاری است آن تصدیق عقلی واقعیت خارجی می باشد. که ایمان قلبی نیز به دنبال آن تحقق یافته و خارج از اراده می باشد. اکنون اعلام ایمان مطابق با کشف عقلی می شود. اعتراف و تصدیق زبانی مطابق با واقع( تصدیق قلبی و وجدانی) و انکار زبانی آنچه قلب باطناً به آن معترف است می شود کفر، و کفر و نفاق از هم اینجا پدید می آید. که عده ای علی رغم معرفت درونی خود، تظاهر به کاری می کنند که به آن اعتقاد قلبی ندارند.
بنابراین هیچ قوه عاقله ای به کفر ختم نمی شود. زیرا اعتقادات غلط نیزتصدیق واقعیت ذهنی است که از روی جهل چیزهایی را تصدیق کرده است که در عالم واقع وجود خارجی ندارد مثل این که قبلا فکر می کردند خورشید به دور زمین می چرخد. اعلام این نظریه غلط است، ولی کفر نیست بلکه نوعی ایمان جاهلانه مطابق با واقعیت قلبی محض می باشد ولی مطابق با واقعیت خارجی نیست.
در واقع این کافر است که برخلاف نتیجه علمی دستگاه ادراکی خود سخن می گوید و سران کفر هستند که بالاجبار از پیروان خود می خواهند. حقایق مکشوفه عقل خود را انکار و تکذیب نمایند. یعنی آن چیزی که صاحب این شبهه آن را مخالف دستگاه ادراکی بشر می داند در واقع ارتداد است نه حکم ارتداد زیرا حکم ارتداد می گوید: مرتد دروغ نگوید. تصدیق قلبی و عقلی خود را انکار و تکذیب و جحود نکند. ولی سران کفر می گویند: عکس مکشوفات و تصدیق های عقلی خود را بگویید!
اسلام می گوید: به آنچه که قلب و عقل شما به حقانیتش نائل شده تسلیم شوید، ایمان آورید و تصدیق کنید و اعتراف کنید و بگوئید: آمنا و سلمنا ولی کفر و استکبار می گوید: آن را تکذیب کنید.
“وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ” (نمل آیه ۱۴)
و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.
یعنی در برابر نتیجه عقلی و تصدیق علمی خود تسلیم نشده و سر فرود نیاوردند. همچنان که شیطان علی رغم علم به توحید اَبی “و استکبر و کانَ منَ الکافرین” شد و برتری انسان را بر خود نپذیرفت و به ستیز با خدا برخاست .
به نظر می رسد این مسأله مخالف دستگاه ادراکی و تکوینی بشر است، تا حکمی که می گوید: مرتد نباید چنین طغیان و سرکشی در برابر دستگاه ادراکی و نتیجه حاصله و یقینی آن داشته باشد و باید تسلیم یقین قلبی خود شده و مطابق آن عمل کند. اتفاقاً در اسلام عمل به یقین واجب و عمل بر خلاف آن حرام می باشد هم عقلاً و هم شرعاً.
۳-۲- رویکرد دوم (رویکرد محدودیت حکم ارتداد)
افراد شاخص در این رویکرد عبارتند از: دکتر صبحی منصور، دکتر صبحی صالح، محمد منیر ادلبی؛ نویسنده کتاب آزادی در قرآن، آقای موسوی غروی و محمد حسن مرعشی، شیخ محمود شلتوت که به نوعی دفاع انفعالی از حکم ارتداد پرداخته و آن را یا از اساس انکار کرده و یا به مقتضیات زمان پناه برده و یا آنکه به جنبه تخفیفی آن استناد جسته و یا اجرای آن را تنها مخصوص معصوم(ع) دانسته اند و برای عصر حاضر آن را تعطیل شده می دانند. این افراد در واقع به جای پاسخ به شبهه به پاک کردن اصل موضوع پرداخته اند.