با مروری بر ادبیات موجود، این نتیجه حاصل می شود که مطالعه روی ساختار زنجیره تامین مستقل از مطالعه تئوریهای سازمان میباشد. پیشتر، مطالعه روی ساختار زنجیره تامین به طور عمده روی خود زنجیره تامین متمرکز بود و از جنبههای مدیریت زنجیره تامین قابل استحصال بوده است، همانند لجستیک و کمینهکردن هزینه انبارداری (همانند استاک و دیگران، ۲۰۰۱). هیچ پژوهش رسمی مشخصی بر مؤلفههای سازمانی در زنجیره تامین صورت نگرفت، البته پورتر (۱۹۸۵) اهمیت ساختار سازمانی در موفقیت زنجیره ارزش و بنابرین کل جایگاه رقابتی شرکت را بیان نمود.
پژوهش حاضر سه نوع ساختار زنجیره تامین را معرفی و دستهبندی می نماید: ناب، چابک و ترکیبی؛ و اجزای سازمانی مرتبط با هریک از این ساختارها را معرفی می کند. تئوریهای سازمانی بیان میکنند شرکتی که برای مواجهه با محیط کسب و کار پایدار و قابل اطمینان سازماندهی شدهاست، در شرایط پیچیده با سرعت تغییر بالا و غیر قابل پیشبینی کارایی لازم را ندارد (گوردون و نرایان، ۱۹۸۲؛ اسپکمن و استرن، ۱۹۷۹). این طبقهبندی، وضعیت کلی ساختار زنجیره تامین را توصیف میکند و با مطالعات جریان اصلی در مکانشناسی و ویژگیهای زنجیره تامین نیز سازگار است (برای نمونه، نایلور و دیگران، ۱۹۹۹؛ فیشر، ۱۹۹۷؛ هانگ و دیگران، ۲۰۰۲). به رغم مطالعات صورتگرفته اخیر درباره موضوعات ساختار زنجیره تامین، تحقیقات بسیاری با همین موضوع از اواسط ۱۹۹۰ آغاز شد. اکثر تحقیقات تئوری و عملی تأکید داشتند که ساختار زنجیره تامین انتخاب شده توسط شرکتها بایستی متناسب با شرایط محیط کسب و کار باشد و ارتباط نزدیکی با استراتژی شرکت داشته باشد (همانند فیشر، ۱۹۹۷؛ رندال و دیگران، ۲۰۰۳). تحقیقات به دنبال شناسایی مؤلفههای مؤثر بر انتخاب نوع ساختار زنجیره تامین بودند (همانند ارنست و کامرد، ۲۰۰۰؛ فاین، ۱۹۹۸؛ فیشر، ۱۹۹۷؛ رندال و دیگران، ۲۰۰۳ ).
فیشر در مقاله معروف خود در سال ۱۹۹۷ رابطه نوع محصول، زنجیره عرضه و قابلیت پیشبینی برای تضمین اتخاذ رویکرد بهینه را به هنگام طراحی و توسعه استراتژی زنجیره عرضه، در راستای تناسب بهتر عرضه و تقاضا، بسیار مهم و ضروری میداند. وی محصولات را به دو دسته کلی خاص (مد) و بازاری (کالا) تقسیمبندی میکند.
دوره عمر محصولات خاص کوتاه بوده و در عین حال عدم اطمینان زیادی در تقاضایشان وجود دارد. بنابرین زنجیره عرضه را در معرض هر دو نوع ریسک کمبود و کهنگی (مازاد موجودی) قرار میدهند. یک نمونه محصولات خاص، لباسهای مد روز هستند. چالش عمده برای زنجیره عرضه درگیر با چنین محصولاتی، توسعه یک استراتژی برای بهبود تناسب عرضه و تقاضا، و همچنین توانمندسازی کمپانی برای پاسخ سریعتر به نیاز بازار است. محصولات بازاری مانند انواع کنسروها، عمده خروجیهای یک واحد تولیدی هستند. این محصولات، دوره زندگی طولانی و ثبات تقاضا دارند؛ زیرا کالاهایی جا افتاده در بازار با یک مدل شناخته شده مصرف هستند. در این مورد عامل عمده بقا و در واقع هدف اصلی، کاهش هزینههاست.
به گفته هیل(۱۹۹۳)، تفاوت قابل ملاحظهای بین این دو گروه محصولات وجود دارد. از یک منظر، برای محصولات خاص عامل کافی موفقیت در بازار «فراهم بودن» است، در حالی که برای محصولات بازاری این عامل «قیمت» میباشد. کیفیت و زمان تحویل، فاکتورهای لازم حضور در بازار برای هر دو نوع محصول هستند؛ در حالی که قیمت و فراهم بودن به ترتیب عوامل لازم برای محصولات بازاری و خاص هستند. نکتهای که باید بر آن تأکید کرد، این است که زنجیره عرضه میبایست عملکرد قابل قبولی در مورد هر دو دسته عوامل لازم و کافی رقابت و موفقیت داشته باشد. از آنجا که این دو دسته محصول به تقاضای دو بازار متفاوت پاسخ میدهند، طبیعتاً برای پاسخگویی نیازمند بهکارگیری رویکردهای متفاوتی هستند. تنها در صورت شناخت ویژگیهای محصول، نیازمندیهای بازار و چالشهای مدیریت یک استراتژی برای تضمین عملکرد بهینه زنجیره عرضه قابل طراحی است. این هدف از طریق توسعه استراتژیهایی که اثر عدم اطمینان ناشی از سیستم و متعاقب آن اثر شلاق چرمی را کاهش میدهند قابل دستیابی است.
همانند پژوهش فیشر، مطالعات بسیاری برای شناسایی مهمترین عوامل جهت طراحی زنجیره تامین صورت گرفت. هانگ، اوپال و شی (۲۰۰۲) به این نتیجه رسیدند که ساختار زنجیره تامین بیش از آنکه متاثر از محیط کسب و کار باشد، متاثر از ماهیت محصول میباشد. تحقیقات دیگر، شرایط محیطی را مهمترین عامل در انتخاب طراحی زنجیره تامین معرفی نمود ( میسون جونز، نایلور و تاویل، ۲۰۰۰؛ تاویل و کریستوفر، ۲۰۰۲).
فاین(۱۹۹۸) طبق تحقیقاتی که در صنایع رایانهای آمریکا صورت داد، به این نتیجه رسید که طراحی زنجیره تأمین متوجه اولویتبندی قابلیتهایی است که بتوان از آن طریق در یک شبکه تأمین روابط بین عناصر را توسعه و تقویت نموده، و با بهره گرفتن از فرآیندهای پویا این قابلیتها را به صورت زنجیرهای به همدیگر متصل نمود.
بر اساس تحقیقات صورتگرفته لمینگ، جانسون، ژنگ و هارلند (۲۰۰۰) ساختار شبکه و زنجیره تامین با بهره گرفتن از نوع محصول طبقهبندی شدهاست. لمینگ و همکاران (۲۰۰۰) زنجیره تامین و شبکه تامین را به این صورت مقایسه کردند که “زنجیره تامین به صورت مدلی ساده، خطی و یکجهتی میباشد؛ در حالی که شبکه تامین دارای شاخههای جانبی، حلقههای معکوس، فعالیتهای بالادست و پاییندست با یک شرکت کانونی در مرکز میباشد.” آن ها به این نتیجه رسیدند که اولویتهای رقابتی برای ساختار شبکه تامین تولیدات نوآورانه منحصر به فرد، متفاوت از تولیدات عملیاتی میباشد.
استاک، گریس و کسرادا (۲۰۰۰) ساختار زنجیره تامین را بر اساس پراکندگی جغرافیایی و چگونگی توزیع کانالهای تامین، تجهیزات تولید و توزیعکنندگان طبقهبندی نمودند. رندال و اولریچ (۲۰۰۱) ساختار زنجیره تامین را بر اساس دو مؤلفه عملیاتی طبقهبندی نمودند: ۱) فاصله تأسیسات تولیدی از بازار هدف و ۲) میزان درجهای که این تأسیسات تولیدی کمترین نسبت کارایی را دارند.