فرضیه های کمبود انتقال دهنده ی عصبی که اکنون مدل کاهش مونوآمین (monoamine depletion model) نامیده میشوند، پیشرفت مهمی در شناختن عوامل زیستی اختلالهای خلقی بودند؛ هرچند که اکنون آن ها را بسیار ساده انگارانه می دانند(۲۰۰۰، Delgado ).
در ضمن اعلام شده است که تغییرات در انتقال دهنده ی عصبی GABA در افسردگی نقش دارد (۲۰۰۰، Sanacor ، Mason & Krystal).
۲-۳-۳ دیدگاه های روان شناختی
با این که عوامل زیستی برای شناختن اختلال های خلقی اهمیت دارند، بدیهی است که عوامل روان شناختی هم نقش مهمی در آگاهی یافتن از آن ها دارند. هر یک از دیدگاه های نظری عمده در این حوزه، مطالبی برای آگاهی یافتن از علتهای افسردگی ارائه میدهند ( کاپلان [۱۴]، ۱۳۸۶).
۲-۳-۴ نظر یه های روان پویشی
نظریه های قدیمی روان کاوی درباره ی اختلال های خلقی به موضوعات ضایعه یا فقدان و احساسهای طرد پرداختهاند (۱۹۱۱/۱۹۶۸ ، Abraham).نظریه های بعدی روان پویشی روی فرایندهای درون روانی به عنوان اساس اختلالهای خلقی تمرکز کردند وبر فقدان تأکید کمتری نمودند.
Bowlby( ۱۹۸۰) معتقد بود اگر افراد توسط والدینی پرورش یافته باشند که نتوانسته اند رابطه ی باثبات و امنی با آن ها برقرار کنند، در بزرگسالی افسرده میشوند .
۲-۳-۵ نظریه های رفتاری
یکی از قدیمی ترین نظریه های رفتاری افسردگی این بود که نشانه های افسردگی حاصل کاهش تقویت های مثبت هستند (۱۹۶۸، Lazarus).طبق این دیدگاه، افراد افسرده به این علت از زندگی کنار می کشندکه دیگر مشوقهایی برای فعال بودن ندارندودرکاربرد پاداشها و تقویت ها نیز افراد افسرده بیشتر از تقویت های منفی (سرزنش، انتقاد و….) در مورد خود استفاده می نمایند و حالت انفعالی و وابستگی خاص افراد افسرده نیز ممکن است از همین ناتوانی در پی گیری رفتار خود و ارزشیابی صحیح و تقویت بجا و به موقع اعمال خود سرچشمه بگیرد (همان منبع).
Lazarus (1968) لزوم تعریف دقیق افسردگی و مشخص ساختن پدیدههای رفتاری وابسته به آن را مورد تأکید قرار داد و سه روش رفتاری مختلف را برای روبرو شدن با این تظاهرات پیشنهاد نمود.
روش نخست که فرافکنی زمانی همراه با تقویت مثبت نامیده شد، مستلزم تشویق مریض به تصور و مجسم ساختن فعالیت هایی در آینده است که به موفقیت و تقویت مثبت منجر گردند.
روش دوم مستلزم تشویق و وادار کردن مریض به نشان دادن پاسخ های عاطفی مغایر با افسردگی است.
روش سوم، بااستفاده از نوعی محرومیت از تحریک حسی احتمال تقویت کنندگی تحریکات را در مورد مریض افزایش میدهند.
طبق مدلهای رفتاری،رویداد های زندگی استرس زا عواملی هستند که در افسردگی دخالت دارند، زیرا توانایی فرد را در انجام دادن الگوهای مهم ونسبتاً خودکار رفتار، را مختل میکنند ین الگوها که «سناریو» نام دارد، کارهای تکراری را شامل می شوندکه افراد هر روز انجام میدهند.
یک مدل مهم رویکرد رفتاری به افسردگی، مدل درماندگی آموخته شده است که این فرضیه اعلام کرد که وقتی حیوانات یا انسان ها می فهمند که بر رویدادهای ناخوشایند(مانند شوک) کنترلی ندارند، ممکن است یاد بگیرند که درمانده هستند،که این امر آن ها را برای پاسخ دادن در آینده بی انگیزه میکند؛ آن ها منفعل و بی تفاوت و حتی نشانه های افسردگی را بروز میدهند (۱۹۷۶ (seligman,.
۲-۳-۶ نظریه ی درماندگی تجدید نظر شده
چند تحقیق درباره ی درماندگی با انسان ها به تجدید نظر عمده در نظریه ی درماندگی انجامیدکه به برخی از رفتارهای پیچیده ای که انسان ها هنگام روبرو شدن با رویدادهای غیرقابل کنترل انجام میدهند پرداختند. به خصوص etal ،Abramson. (1978) اظهار داشتند که وقتی انسان ها (برخلاف حیوانات) با رویدادهای ناگوار غیرقابل کنترل مواجه میشوند، از خود می پرسند چرا، و انواع انتساب هایی که میکنند به نوبه ی خود برای این که آیا آن ها افسرده میشوند یا نه، اهمیت دارد. این پژوهشگران سه بعد مهم را مشخص کردندکه انتساب ها بر اساس آن ها صورت می گیرند:
-
- درونی/بیرونی
-
- کلی/ اختصاصی
- پایدار/ ناپایدار.
آن ها اظهار داشتند که انتساب دپرسوژنیک یا بدبینانه برای رویداد ناگوار، درونی، پایدار، و کلی است. همچنین افرادی که سبک انتسابی بدبینانه ی نسبتا پایدار دارند، وقتی که با رویدادهای زندگی ناگوار غیر فابل کنترل مواجه میشوند، نسبت به افسردگی آسیب پذیر هستند ( همان منبع).
۲-۳-۷ نظریه های شناختی
طبق دیدگاه شناختی، افراد در صورتی دچار اختلال های افسردگی میشوند که تجربیات اولیه آن ها را طوری حساس کرده باشد که به نوع به خصوصی از ضایعه یا رویداد استرس زا به شیوه ی خاصی واکنش نشان دهند. افراد افسرده با فعال کردن یک رشته افکار که بک آن ها را مثلث شناختی(cognitive triad) نامید به تجربیات استرس زا واکنش نشان میدهند(۱۹۶۷، (Beck. مثلث شناختی دیدگاهی منفی نسبت به خود، دنیا و آینده است. بک اظهار داشت، وقتی که این نحوه ی افسرده ساز در نظر گرفتن خود، دنیا و آینده فعال می شود (طرحواره ی افسرده گی نام دارد)، از طریق فرایند چرخه ای، استمرار مییابد.
افزون بر چرخه ی تفکر افسرده ساز، تحریفهای شناختی هستند؛ یعنی، خطاهایی که افراد افسرده هنگام نتیجه گیری از تجربیاتشان مرتکب می شوند و این تحریف های شناختی، به کار گرفتن قواعد غیر منطقی، نظیر استنباط کردن دلبخواهی، نتیجه گیری فوری، تعمیم دادن مفرط، وشاخ وبرگ دادن به یک موضوع را شامل میشوند(Beck etal ,1979.,1989)
۲-۳-۸ دیدگاه های اجتماعی-فرهنگی و میان فردی
تحقیقات زیادی از این عقیده حمایت کردهاند که افرادی که از لحاظ اجتماعی منزوی هستندیا حمایت اجتماعی ندارند در برابر افسرده شدن آسیب پذیرتر هستند و افراد افسرده، شبکه های اجتماعی کوچکتر و نه چندان حمایت کننده دارند که مقدم بر شروع افسردگی هستند. به علاوه، برخی افراد افسرده نارسایی مهارت های اجتماعی دارند.برای مثال، آن ها کندتر و با صدای یکنواخت صحبت کرده و تماس چشمی کمی برقرار میکنند؛ آن ها در حل کردن مشکلات میان فردی نیز ضعیف ترازافراد غیر افسرده هستند (Gotlib,1992).
نظریه ی میان فردی افسردگی از رویکردهای میان فردی Mier ( 1957) وSolivan،۱۹۵۳)) ونظریه ی دلبستگی Bowlby (1980)سرچشمه گرفته است. Mier، ۱۹۵۷)) که به خاطررویکرد روانی-زیستی اش به رفتار نابهنجار شهرت داشت، روی این موضوع تأکید کرد که چگونه مشکلات روانی می توانندتلاشهای اشتباه فرد را برای سازگار شدن با محیط روانی- اجتماعی نشان دهند.وی معتقد بود نشانه های جسمانی میتوانند در ارتباط با پریشانی روانی نیز ایجاد شوند. Solivan،۱۹۵۳))رفتار نابهنجار را حاصل روابط میان فردی معیوب، از جمله نارساییهایی در ارتباط میدانست( هالجین و ویتبورن، ۱۳۹۲).
تحقیقات میان فرهنگی وقتی که اجرا میشوند، تجربه ی افسردگی ممکن است به صورتهای کاملاَمتفاوتی برداشت شود. برای مثال، در برخی کشورها، مردانی که پرخاشگرانه رفتار میکنند، ممکن است با توجیه افسردگی برای کمک حرفه ای ارجاع داده شوند؛ در مقابل، زنانی که ناراحت هستند،ممکن است از نظامهای دیگری مانند شفادهندگان روحانی درخواست کمک کنند (همان منبع).