پایین بودن سطح هوش هیجانی در محیط کار، در نتیجه نهایی فعالیت خلل وارد میکند و در صوریکه شیوع پیدا کند میتواند به سقوط شرکتها و نابودی آن ها بیانجامد. تسلط به مهارتهای هوش هیجانی، به ویژه برخورداری از این مهارت اجتماعی که شخص بداند چه زمانی و چگونه به نحوی مؤثر صبحت کند، امتیاز محسوب می شود. انتقاد اثر بخش باید به گونه ای ارائه گردد تا آنکه گوینده بدون آن که در موضعی دفاعی قرار گیرد. به آن گوش سپارد.
نظریه های مربوط به هوش هیجانی
الف) نظریه هوش اجتماعی: در سال های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ روانشناسی معروف (ثرندایک ) مفهوم هوش اجتماعی را مطرح کرد که بر معنای توانایی فهم دیگران و عملکرد مناسب در روابط میان فردی است. ثرندایک عقیده داشت، هوش اجتماعی مؤلفه مهمی از هوشبهر (IQ) است. هر چند هوش اجتماعی تأثیر زیادی در مفهوم سازی و شکل گیری هوش هیجانی داشته است. اما در زمان ثرندایک و در سال های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ با استقبال چندانی مواجه نشد.
بعضی از نظریه پردازان معاصر معتقدند که هوش هیجانی قسمتی از هوش اجتماعی است و برخی دیگر عقیده دارند هوش اجتماعی قسمتی از هوش هیجانی است. با این وجود به نظر میرسد ایجاد تفکیک و تمایز بین هوش هیجانی و هوش اجتماعی بسیار دشوار باشد ( به نقل از سیاروچی و همکاران، ۲۰۰۱٫ ترجمه گلمن ).
ب) نظریه سه جزئی هوش : در سال ۱۹۸۰ بر اساس کارهای استنبرگ و گارنر علاقه زیادی نسبت به هوش اجتماعی ایجاد شد استنبرگ دریافت هنگامی که از افراد میخواهیم « هوشمندی» را تعریف کنند مهارت های اجتماعی ویژگی هایی هستند که توسط اکثر آزمون ها ذکر میشوند ( سیاروچی و همکاران، ۲۰۰۱، ترجمه گلمن) . استنبرگ ارزش و اهمیت هوش اجتماعی را بیشتر از توانایی های آموزشگاهی میدانست اما در سال ۱۹۸۵ نظریه سه جرئی هوش را مطرح کرد. او هوش را شامل سه جنبه مؤلفه ای، تجربه ای و بافتی میدانست و منظور ازجنبه مؤلفه ای، تفکر تحلیلی است.
جنبه تجربه ای با تفکر رابطه دارد و جنبه بافتی هوش با توان سازگاری و کنترل محیطی فرد را رابطه دارد (استربرگ۱۹۸۵، ترجمه بلوچ ۱۳۸۲ ).
ج) نظریه هوش های چندگانه: هوارد گاردنر به خاطر ارائه نظریه هوش چند گانه مشهور است. او نقش توانایی هوش را مطرح میکند که عبارتند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی، ریاضی، فضایی، بدنی، جنبشی و شخصی او از دو توانایی دیگر نام میبرد هوش میان فردی و هوش درون فردی، او هوش میان فردی را به عنوان توانایی برای فهم افراد تعریف میکند و هوش درون فردی را توانایی تشکیل دادن یک تصویر واقعی و صحیح از خود و استفاده از آن با شیوه های کار آمد و مؤثردر زندگی تعریف میکند(هچ و گاردنر۱۹۹۳، نقل از گلمن).
در جایی دیگر گاردنر خاطر نشان میکند که هسته هوش بین فردی، توانایی درک و ارائه مناسب با روحیات خلق و خو، انگیزش ها و خواسته های افراد دیگر است. او اضافه میکند که در هوش درون فردی، کلید خود شناسی عبارت است از آگاهی داشتن از احساسات شخص خود و توانایی متمتیز کردن و استفاده از آن ها« احساسات» برای اهدای رفتار خویش هچ و گاردنر چهار توانایی رابه عنوان مؤلفه های بنیادی هوش بین فردی « میان فردی» مطرح کردهاند:
-
- سازمان گروهی: این مهارت برای افراد رهبر ضروری است شامل به دست گرفتن ابتکار عمل و هماهنگ ساختن تلاش های گروهی از مردم است. این استعداد در کارگردانان یا تهیه کنندگان برنامه های نمایشی، درجه داران ارتش و رهبران کار آمد هر نوع سازمان و واحد مشاهده میشود.
-
- ارائه راه حل استعداد میانجی گری : اجتناب از تعارض ها حل تعارض هایی که سر بر آورده اند. افرادی که این توانایی رادارند در جوش دادن معاملات و همچنین در داوری کردن یا وساطت در مشاجرات توانایی زیادی دارند. آنان میتوانند وارد سیاست، حکمت یا وکالت شوند یا به عنوان واسطه یا مریدی که کارها را به دست میگیرد مشغول شوند.
-
- ارتباط فردی: این استعداد وارد شدن در رویایی با دیگران یا شناخت و پاسخ دادن مناسب به احساسات و علایق مردم آسانتر میسازد افرادی که این ویژگی را دارند در کارها یا بازی های گروهی موفق اند. همسران قابل اعتماد و دوستان یا همکاران تجاری خوبی هستند. آن ها در دنیای تجاری به عنوان فروشنده یا مدیر موفق اند میتوانند معلمان خوبی باشند.
- تجربه و تحلیل اجتماعی: به معنای توانایی در یافت احساسات و انگیزه ها علائق دیگران و داشتن درکی عمیق از آن است این آگاهی نسبت به احساسات دیگران باعث می شود تا فرد به سهولت با دیگران صمیمی شده و ارتباط برقرار کند در بهترین حالت فردی با این توانایی درمانگر یا مشاوری توانا می شود یا در صورتی که این توانایی با قدری استعداد ادبی همراه گردد فرد رمان نویس یا نمایش نامه نویس ماهر می شود(هچ و گاردنر۱۹۹۳، نقل از گلمن).
تاریخچه خانواده
قدمت خانواده درست به اندازه قدمت تاریخ بشریت است. نمیدانم شاید با دو سه روزی تفاوت. آنچنان که از کتب مقدس آسمانی استفاده میشود یزدان پاک پس از خلقت جهان به جبرئیل گفت به کهکشان برو و مشتی خاک برگیر و بیا ، میخواهم آدم را بیافرینم. جبرئیل رفت و در سرتاسر کهکشان گشت؛ از ناهید ، عروس آسمان گرفته تا عطارد که منشی افلاک بود و تا کیوان مرزبان. اما خاک هیچ کدام را مناسب ندید. نزد خدا برگشت و کسب تکلیف کرد. خدا گفت که از زمین خاک برگیر.
جبرئیل مشت مشت خاک برد و خدا گل آدم را از آن سرشت. آدم در باغ مینو اسکان گرفت، جایی که مملو از رودها و زیباییها بود و هر آنچه که میتوانست آرزو کند و در تعریف نگنجد. با این حال آدم راضی نبود. چیزی کم داشت. گرسنه نبود ، تشنه نبود، درد نداشت اما نیازی او را میآزارد. نیاز غلبه بر تنهایی و رهایی از احساس بیکسی. وجود معاشری که افکارش را با او در میان بگذارد، به کمک او نظمش دهد و بر دانائیش بیفزاید. بنابرین اولین اصل فلسفی در مورد جنس بشر پایه ریزی شد و آن این بود که، تنهایی در بهشت هم ارزش ندارد.
و اینچنین اولین خانواده شکل گرفت.
آدم نیازش را با آفریدگارش در میان گذاشت . خدا به صرف صفت مهربانیش برای این مشکل او ، چارهای اندیشید و همسری از دنده وی برایش آفرید. حوا موجودیت پیدا کرد و اولین کانون یک جامعه مدنی شکل گرفت. خداوند به آن ها این آزادی را داد که در سرتاسر فردوس بگردند و از هر نعمت تا آنجا که میخواهند استفاده نمایند.
تنها خوردن میوه ممنوعهای را قدغن کرد که از درخت دانش خداوند و شیطان بود. شاید این به آن دلیل بود که اولین درس برای برقراری یک جامعه مدنی داده شود. درس قانون گذاری و قانون پذیری! اما شیطان ، حوا را به خوردن میوه ممنوعه ، وسوسه کرد و حوا ، آدم را. خداوند به جرم قانون شکنی بندگان برگزیده و محبوب خویش را از مدینه فاضلهاش راند و بدین گونه بود که آدم و حوا به همانجایی که خاکشان از آن بر گرفته شده بود فرود آمدند…