رابطه خودکنترلی و پرخاشگری
خودکنترلی به معنای کاربرد درست هیجان ها تلقی می شود و اعتقاد بر این است که قدرت تنظیم احساسات، موجب افزایش ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب ها افسردگی ها یا بی حوصلگی های متداول می شود(مایر و سالووی،۱۹۹۷).انتقال از کنترل توسط عوامل بیرونی(دیگر کنترلی) به سوی عوامل درونی(خودکنترلی) یکی از مهمترین تکالیف رشد فردی محسوب می شود(بروس دونکان پری، به نقل از ایزکیان، ۱۳۸۱). همچنین خودکنترلی فرایند غلبه بر رفتارها، تکانه ها، احساس ها یا علایق خودکار یا درونی است که در غیر این صورت با رفتار هدف مدار تعارض پیدا میکند. بدون خودکنترلی، فرد درگیر رفتارهای خودکار، عادتی و درونی خواهد شد(موراون، گاگن و روزمن[۵۶]،۲۰۰۸).
خودکنترلی را به عنوان تأخیر خشنودی و از نظر عملیاتی طول زمانی که فرد برای رسیدن به پیامد ارزشمند، ولی دیرآیندتر منتظر می ماند توصیف کردهاند(چاپل و هوپ[۵۷]،۲۰۰۳)
ارتباط بین تکانشگری و هیجان طلبی، دلالت بر این دارد که از انحرافات شناختی با نقص تحمل تأخیر خشنودی و ناتوانی در نظر گرفتن پیامدهای رفتار مرتبط میباشد که ممکن است زمینه ای را برای عملکرد این خصیصه ایجاد نماید و منجر به برخی از مشکلات خودکنترلی گردد(بولیک[۵۸]، ۲۰۰۶).
احتمالا یکی از راه های مقاومت در برابر وسوسه، هدایت توجه و دوری از وسوسه است که برای رسیدن به آن می توان از راهبردهای درونی استفاده کرد. از آنجا که توجه، مؤلف اصلی در خودگردانی است می توان نتیجه گرفت که کارکرد توجه و خودگردانی، تأثیر متقابل ومؤثری بر یکدیگر دارند. فرد برای افزایش تلاش ذهنی باید دارای توان افزایش مهارت های خودکنترلی باشد(استری هورن[۵۹]، ۲۰۰۲). بنابرین با آموزش خودکنترلی می توان پرخاشگری را کاهش داد.
تاریخچه ی خودکنترلی
مفهوم خودکنترلی را می توان در آثار فلاسفه ای چون سقراط و ارسطو مشاهده کرد. سقراط از آن به عنوان حس تسلط بر نفس خود به جای بردۀ نفس بودن یاد میکند.همچنین ارسطو مهار زندگی هیجانی را نشانۀ خردومنطق میداند وبیان میکند که اگراحساسات به خوبی به کار گرفته شوند، به تفکر و بقای ما جهت میدهند.اسکینر[۶۰](۱۹۵۳)، در باب کنترل خویشتن صحبت می کندومی گوید هنگامی که فردی خودش را کنترل میکند، دسته ای از پاسخها را برمی گزیند، دربارۀ حل مشکلی می اندیشدیا برای افزایش آگاهی خود می کوشد، در تمام این موارد دست به انجام رفتاری می زند. او دقیقاٌ خودش را به همان طریقی کنترل می کندکه فردی رفتار دیگران را از طریق دستکاری متغیرهای محیطی کنترل می کند(کنفرو فیلیپس[۶۱]۱۹۷۰، به نقل از بوذر جمهری،۱۳۷۷).
مفهوم خود کنترلی که در سال ۱۹۷۴توسط اشنایدر گسترش یافت، به این معنااست که یک شخص درموقعیت خود چقدر انعطاف پذیر یا چقدر پایدار است(کاشال وکوانتس[۶۲]، ۲۰۰۶).
اشنایدر مردم در یک بحث کلی به دودسته تقسیم میکند. افراد با خودکنترلی بالاوافراد با خود کنترلی پایین، که هرکدام ویژگی هایی دارند(کاشال وکوانتس، ۲۰۰۶). برخی از افرادنسبت به موقعیت رایج تنظیم میکنند.این افراد رابا خودکنترلی بالا می نامیم. در مقابل افرادی هستند باخودکنترلی پایین که تمایل دارند فکرواحساس خود را بیان نمایند، با اینکه آن رامتناسب باموقعیت سازماندهی کنند(اشنایدر،۱۹۷۴، به نقل ازصحرائیان، ۱۳۹۰).
کلاسر(۱۹۸۹)، در تبیین نظریۀ کنترل میگوید: نظریه کنترل حاکی از این است که انسانها همیشه به نحوی رفتار میکنند که انتقال از کنترل عوامل بیرونی(دیگرکنترلی)، به سوی عوامل درونی(خود کنترلی)، یکی از مهمترن تکالیف رشد فردی محسوب می شود. خودکنترلی کلید اصلی موفقیت هرفرد در هرزمینه است.
خودکنترلی را مایر وسالووی(۲۰۰۳)، تحت عنوان کاربرد صحیح هیجانها معرفی می نمایدواعتقاد دارند که قدرت تنظیم احساسات موجب افزایش ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دورکردن اضطرابها، افسردگیها یا بی حوصلگی متداول می شود. افرادی که به لحاظ خود کنترلی ضعیفاند، دائماٌ با احساس نا امیدی وافسردگی دست به گریبانند، در حالی که افراد با مهارت زیاد در این زمینه، با سرعت بیشتری میتوانند ناملایمات را پشت سر گذاشته ومیزان مشخصی از احساسات را با تفکر همراه نموده و مسیر درست اندیشه را بپیمایند (صفری،۱۳۸۷).
خودکنترلی برنامه ای است که توسط آن فرد به طور سیستماتیک مهارتهای تنظیم و راهنمایی رفتار خود به سمت نتایج مثبت مورد انتظار را می آموزد. این مهاتها عبارتند از خود شناسی وتحلیل، خود نگری، تقویت شخصی و خود تنبیه، خودکنترلی به صورت مؤثر در درمان چاقی، الکلیسم، مصرف دخانیات، افسردگی، درگیری ومطالعه رفتار مورد استفاده قرار گرفته است (دوسارو،۲۰۱۰، لرمن، ادیسون وکوداک،۲۰۰۶).
تقویت وتنبیه خویشتن در نظریه بندورا[۶۳](۱۹۷۱)، رضایت خاطر فرد از عملکرد خود، معادل تقویت وعدم رضایت ازآن،معادل تنبیه خویشتن فرض شده است.جورج کلی(۱۹۹۵)، نیز درکتاب روانشناسی ساختهای شخصی این نظریه را مطرح می کندکه انسان در پی آن است تا محیط خود را پیشبینی وکنترل نماید. کلی پیشنهاد کردهاست که هر فرد ساختهایی برای خود تدوین می کندکه از طریق آن رویدادهای جهان را ملاحظه وتفسیر میکند واز این راه میتواند رویدادها را پیشبینی وکنترل کند. در فرضیات آدلر[۶۴]، ریچر[۶۵] وراتر[۶۶] بر عامل بودن وکنترل، شدت واحتمال وقوع اعمال واثرات آن در رفتار تأکید شده است. مفهوم کنترل از دیدگاه آدلر غلبه بر ناتوانی وتفوق طلبی میباشد. وی کوشش برای برتری طلبی را انگیزه ای جهانی میداند که ناشی از حقارت اولیه و فطری بشر است. ریچر، کنترل وعامل بودن در رفتار را به عنوان مراحلی که منجر به “یادگیری امیدوار بودن” میگردد، نام میگذارد. به عقیده وایزینگر[۶۷](۱۹۸۸)، تدبیر هیجانات به معنی مدیریت هیجانات خود است وشامل توانایی بازیافت هیجانی پس از یک صدمه هیجانی، توانایی برای عمل، ثبات در رفتارها در همه موقعیتها، احساس مسئولیت در کار، انعطاف در برابر تغییرات، استقبال از نظرات جدید میباشد. مدیریت هیجانی به معنای سرکوب هیجانات وجلوگیری از بروز یا ظهور آن ها نیست. بلکه چیزی که مورد تأکید است روش ابراز احساسات میباشد. به شکلی که این روش ابراز بتواندهم جریان تفکر را تسهیل کند وهم از انحراف آن جلوگیری کند(به نقل از بوذر جمهری،۱۳۷۷).