البته این اندیشه کم کم به آموزش و پرورش جبرانی مبدل شد. یعنی تهیه تدارک آموزشی اضافی برای کودکان محروم. در زمان جانسون، رئیس جمهور آمریکا، برنامه هایی برای مبارزه با فقر اجرا شد و میلیاردها دلار به این کار اختصاص یافت. این برنامه و سایر برنامه های برای تقویت انگیزش و پایه گذاری یادگیری مؤثر در نظام آموزشی آمریکا، طراحی شده بود، امّا نتایج نومید کننده بود. در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ برنامه دیگری در نظر گرفته شد که دانشآموزان به نسبت پیشرفت تحصیلی و طبق قرار داد پول دریافت میکردند، امّا باز هم نتیجه چندانی حاصل نشد.
ویلیام لویف بر آن است که برنامه های زمان جانسون برای اصطلاح کودک طراحی شده بودند برای اصطلاح مدرسه و تا زمانی که این منطق غلط حاکم باشد، هر برنامهای محکوم به شکست است. سایرین هم مفهوم آموزش و پرورش جبرانی را به خاطر منحرف کردن توجه به نابرابریها در جامعه مورد انتقاد قرار میدهند. مرتون و واستون عقیده دارند که برنامه های آموزش و پرورش جبرانی نمیتوانند نابرابری در برخورداری از فرصتها را که ریشه در نابرابری اجتماعی در جامعه کلی دارد بر طرف سازد.
آنان مدعیاند که آموزش و پرورش جبرانی سبب میشود که از دنبال کردن سیاست برابرنگر واقعی صرف نظر شود. به نظر آنان، برخورداری از برابر فرصتهای آموزش و پرورش فقط در جامعهای که دارای برابر اجتماعی است امکان پذیر میباشد. آموزش و پرورش جبرانی صرفاً بخش کوچکی از نظام موجود را در بر میگیرد. در حالی که باید تغییری اساسی در کل نظام اجتماعی صورت پذیرد. (صفوی، ۱۳۹۶، ۷۵-۷۴)
۳- آنهایی که هر دو نظریه قبلی را رد کردهاند، عامل طبقه اجتماعی را کمتر مؤثرتر دانسته و «مدرسه» را به عنوان عامل اصلی این نابرابری میدانند. جامعه شناسی آموزش و پرورش در فرانسه بیشترین تأکید را در این بخش دارا میباشد. به قول گیو: سه دیدگاه یا برداشت در جامعه شناسی آموزش و پرورش در مدرسه وجود دارد.
الف: دیدگاه کارگر گرایی و فرهنگ گرایی توسط پیربوردیو و ژان کلود پترون مطرح شده است. آن ها معتقدند که مدرسه دستگاهی است که کارکردش فقط باز تولید طبقات اجتماعی مختلفی که در اجتماع وجود دارد، میباشد.
در واقع این نظریه، اینگونه مدرسه را زیر سوال میبرد که دموکراتیک نبود و تلاشی برای بهتر شدن وضعیت تحصیلی، در نتیجه وضعیت اجتماعی طبقه محروم مادی – فرهنگی ایجاد نمیکند. نظرات کلی این دو جامعه شناس را میتوان در کتاب «وارتین» و «باز تولید» یافت. این دیدگاه معروف به «باز تولید» ها میباشد. بعضی از نتایج اصلی مطرح شده در این کتاب عبارتند از:
۱- هر دانشآموزی بسته به طبقه اجتماعی خود دارای فرهنگ خاص بوده و میزان نتایج تحصیلی این دانشآموز در ارتباط با طبقه اجتماعی و فرهنگی او میباشد.
۲- طبقه محروم اجتماعی – فرهنگی، در اثر اطلاعات ناقص در مورد تحصیل، بر این باورند که موفقیت تحصیلی از آن آنان نبوده و چنین برداشتی در وجود آنان درونی شده است. بنابرین، آگاهانه خود را از ادامه تحصیل محروم میکنند.
۳- مدرسه با بیتوجهی نسبت به تفاوتهای اجتماعی – فرهنگی بین دانشآموزان و در نتیجه تحمیل یک فرهنگ خاص مطابق با طبقه خاص، نابرابری اجتماعی را برای اقشار دیگر به وجود میاورد.
۴- و سرانجام، مدرسه یک وسیله مهم و اصلی در باز تولید ساختار اجتماعی است. بدین ترتیب، میتوان از دیدگاه باز تولیدها، نتیجه گرفت که شکست تحصیلی دانشآموز:
۱-۴ – مستقیماً در ارتباط عملکرد محرومیت فرهنگی که وابسته به طبقه اجتماعی وی میباشد، قرار دارد و در این میان، مخصوصاً زبان و انگیزه درس خواندن و یادگرفتن، ملاک میباشد که در ارتباط با طبقه اجتماعی دانشآموزان است.
۲-۴- موفقیت تحصیلی و آینده مبتنی بر علم، توسط افراد به نا درستی تفسیر و پیشبینی شده که این امر در افراد درونی و حک شده است و داشتنی یک چنین خاستگاهی، در ارتباط با طبقه اجتمای فرد میباشد، در این میان مدرسه نه تنها هیچگونه فعالیتی برای از بین بردن این طرز تفکر و آگاه سازی طبقه نا آگاه نسبت به مدرسه نمیکند، بلکه خود، این نابرابری را تأکید و تثبیت میکند. از این دیدگاه است که مدرسه به عنوان حامل وضع موجود از جمله نا موفقیت و نهایتاًً شکست تحصیلی طبقهای از جامعه محسوب میشود.
ب: برداشت و دیدگاه مادی گرایی، که توسط دو جامعه شناس: کریستیان بودلر و روجه استابلر، در کتاب معروفشان تحت عنوان «مدرسه سرمایهداری در فرانسه» معرفی میشود. تأکید آن ها، بر روی دلایل نابرابری موفقیت بین افراد، بر حسب طبقات اجتماعی مختلف نیست، پدیده اصلی به نظر آن ها، باز تولید روابط اجتماعی است، و نه باز تولید طبقات اجتماعی و منزلت اجتماعی. به نظر آن ها مدرسه دو شبکه متفاوت و مجزا و دو نوع تحصیل متفاوت از نظر آینده اجتماعی را مطرح میکند.
شبکه اول- شبکه دبستان و آموزش حرفهای که دانشآموزان را در بر گرفته و افراد این شبکه،به زودی وارد بازار کار تولیدی میشوند.
شبکه دوم- شبکه دبیرستان، تحصیلات عالی که شامل دانشآموزان بوده و کادر علمی فنی سیاسی و ایدئولوژی طبقه مادی را در آینده تربیت و تامین میکند.
این دو شبکه از همان سال اول دبستان ساخته میشود و دانشآموزان را بر اساس دو معیار: خواندن و نوشتن، آن هم در سن شش سالگی جدا میکنند. و بدین ترتیب، شکست تحصیلی ، در سال اول شکل میگیرد، آن هم شکست در خواندن و نوشتن در سال اول تحصیلی و این انتخاب بر اساس طبقه اجتمای دانشآموز انجام میشود، چون امکان اینکه بچهای محروم مادی – فرهنگی در این سن از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشند بسیار کم است و بر عکس، بچه های طبقه مرفه مادی – فرهنگی غالباً در این سن قادر به خواندن و نوشتن میباشند. پس، از دیدگاه آن ها مدرسه آزاد و دموکراتیک نیست، بلکه مدرسه با تحمیل کردن یک زبان و فرهنگ خاص طبقه اجتماعی مرفه مادی – فرهنگی،اجازه پیشرفت را برای دانشآموزان از طبقات اجتماعی محروم مادی – فرهنگی به آن ها نمیدهد و لذا شکست تحصیلی امری است که توسط مدرسه بر روی عدهای خاص از دانشآموزان اعمال میشود.
ج: برداشت و دیدگاه فرداگرایانه، که توسط ریمون بودون مطرح شده است. بودون در کتاب «نابرابری شانس» ترک اجتماعی در جامعه صنعتی، از مدرسه به عنوان مدرسه آزاد و فردگرایانه نام میبرد.
به نظر بودون، نابرابری موفقیت در ارتباط با طبقه اجتماعی و وراثت فرهنگی میباشد و به نظر او:
۱- اکثر اوقات وراثت فرهنگی به فرد اجازه میدهد که نقش و پایگاه او در جامه مشخص بشود و بدین ترتیب خاستگاه و انگیزه های او در ارتباط با پایگاه وی در جامعه میباشد.