پدر و مادر (والدین) به عنوان نقطه ثقل خانواده بیشترین تاثیر را در جهت دهی و ایجاد شرایط متنوع و مناسب برای فرزندان دارند. ویژگی های شخصیتی، ارتباطی، اخلاقی، اجتماعی و تربیتی ایشان میتواند تاثیر مستقیم بر وضعیت روانی فرزندان داشته باشد.زیرا مطالعات نشان دادهاند مادرانی که تسلط بر نفس و حس اعتماد را خیلی زود به فرزندانشان القا میکنند، فرزندان آن ها از نظر شکوفایی و رشد شخصیت در سطح بالاتری قرار دارند(بیگدلی، ۱۳۷۵).
اکثر مطالعاتی که در موررد خانواده و تاثیر آن بر روی تحول گزارش شده است، تأکید بر این نکته دارد که اصول کیفیت ارتباطات درون خانواده، پیشبینی کننده رفتار در دوره نوجوانی است (اشتاین برگ، ۱۳۷۵). در واقع دو نوع مطالعات در این زمینه وجود دارد. در یک سری از مطالعات، متغیرهای خانوادگی به عنوان اثرات اصلی مورد توجه قرار گرفته اند و در بخش دیگر، عوامل خانوادگی به عنوان متغیرهای پیشبینی کننده مورد توجه بوده اند. البته اثر متغیرهای واسطه ای و تعدیل کننده از هر نوع آن در این مطالعات برای فهم متغیرهای خانوادگی روی رفتار نوجوان مورد برسی قرار گرفته اند. در مطالعات سری اول، خانواده را به عنوان متغیر مستقل و خصوصیات نوجوانی را به عنوان متغیر وابسته یا پس آیند مورد توجه قرار دادهاند. در این گونه موارد فرض بر این است که رفتار والدین، شخصیت و نگرش آنان روی رفتار نوجوانان تاثیر میگذارد.در فاصله سال های ۱۹۶۰-۱۹۵۰متغیرهای پس آیند، به طور عمده روی شخصیت و پیشرفت نوجوان در جنبه مثبت، توجه محققان را به خود جلب کرده بود (بکر، ۱۹۶۴؛ مکوبی و مارتین، ۱۹۸۳). این رویکرد با جنبه اجتماعی شدن رفتار کودک و نوجوان منطبق است که بر اساس آن والدین دارای نگرش ها، ارزش ها، توجه و محبت نسبتا ثابتی هستند که میتواند باعث کنترل و شکل دهی رفتار و تواناییهای کودکان و نوجوانان شود. این نگرش هم با پارادایم روان تحلیلی و هم رویکرد رفتارگرایانه منطبق است. اگرچه اغلب مطالعات انجام شده در این زمینه به صورت رویکرد همبستگی و یا روش عرضی بوده است، ولی محققان به صورت دلخواه نتایج خود را به صورت رابطه های علت و معلولی تفسیر کردهاند و در واقع یک رویکرد یک جهتی را در اجتماعی شدن مد نظر داشته اند (فراهانی،۱۳۸۲).
۲-۲-موقعیت های ایجاد آسیب در نوجوانان:
محققان موقعیت های ایجاد کننده آسیب در کودکان و نوجوانان را در خانواده، پس از انجام و برسی مطالعات به پنج دسته تقسیم کردهاند:
مرگ والدین: در بسیاری از کشورهای توسعه نیافته تولد کودک زندگی مادر را به طور قابل ملاحظه ای در معرض خطر قرار میدهد. خطر افزایش اختلالات رفتاری و عاطفی همچون افسردگی،اضطراب و کمرویی در کودکانی که یکی از والدین خود را به علت مرگ از دست دادهاند،بسیار زیاد است. پترسن و همکاران (۱۹۵۹) در مطالعات خود به این نتیجه رسده اند که در انواع مختلف فضاهای خانوادگی بدون والدین و سرپرست میزان اختلالات رفتاری و اختلالات روان نژندی دیده می شود. در واقع اختلالات رفتاری فرزندان با فقدان یا اختلال در سرپرستی خانواده همبستگی دارد. اما در صورتی که دیگر اعضای حقیقی خانواده مراقبت از آن ها را بر عهده گیرند کمتر احتمال دارد که این امر حادث گردد.
بیماری جسمی والدین: هنگامی که یکی یا هردوی والدین به بیماری مزمن مبتلا شوند، این امر به اندازه قابل ملاحظه ای بر سطح روابط عاطفی خانواده تاثیر میگذارد که ممکن است تاثیر بسیار زیادی نیز بر زندگی کودک داشته باشد.کووز (نقل از هومن، ۱۳۸۳) در مطالعه ای به این نتیجه رسیده است که خانواده های کم در آمد نسبت به خانواده های دارای درآمد متوسط مشکلات داخلی بیشتری دارند و از نابسامانی های اجتماعی زیادتری رنج می برندو به دلیل نگرانی های شدید مالی، رضایت مندی زناشویی کمتری دارند. درآمد ناکافی، احساس ناامنی به دنبال دارد و تنش های خانوادگی را افزایش میدهد که این تنش ها نیز به نوبه خود نابسامانی های روانی همچون افسردگی و اضطراب را در کودکان و نوجوانان به همراه می آورند.
ناهماهنگی در روابط خانوادگی: تعارض و ناهماهنگی در روابط و نزاع و تنش در خانواده، شاید عمده ترین منبع ایجاد استرس در کودکان کشورهای توسعه یافته باشد. کودکانی که در چنین شرایطی تربیت میشوند، برای ابتلا به اختلالات روانی و رفتاری مانند کمرویی،افسردگی و اضطراب مستعدتر هستند. والدینی که نیازهای عاطفی یکدیگر را برآورده نمی کنند و در زندگی زناشویی دچار تعارض هستند، با کودکان خود به تندی برخود میکنند و گاهی اوقات برای مراقبت از فرزندان خود به روش های نامناسبی متوسل میشوند. پارک و بوریل (۱۹۹۷) معتقدند که خشنودی از رابطه زناشویی تاثیر زیادی بر سلامت روانی و رشد شخصیت زوج ها و فرزندان آن ها دارد. از نظر ایشان، بسیاری از مطالعات، ارتباط میان تعارض های زناشویی با اختلال در کیفیت ارتباطات بین فردی کودکان را مورد تأیید قرار میدهند (مرادی، ۱۳۸۵).
رایان و آدمز (۱۹۹۱) نیز در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که کاهش تفاهم زناشویی و افزایش تعارض ها و فشارهای خانوادگی منجر به اختلالات رفتاری از قبیل اضطراب، افسردگی و کمرویی در فرزندان می شود و رفتارهای رشد یافته اجتماعی را در آنان کاهش میدهد. کیام و اسمیت (۱۹۹۸) نیز با مطالعه تفاهم زناشویی والدین بر رفتارهای روان شناختی دختران و پسران۱۰ تا ۱۲ ساله به این نتیجه دست یافتند که کاهش رضایت از زندگی زناشویی والدین، پرخاشگری، افسردگی، اضطراب و کمرویی را در کودکان آنان افزایش میدهد (گراهام[۱۹] نقل از هامبورگ و سارتریس، ۱۳۷۴).
طبق دیدگاه سیستمی آسیب شناسی خانواده، برای فهمیدن رفتار یکی از اعضای خانواده باید رفتارهای مکمل اعضای دیگر خانواده را نیز ارزیابی نمود. زیرا هریک از آن ها بر دیگری اثر میگذارند و این اثرها گاه متقابل و گاه چند سویه است (مینوچین، ترجمه ثنایی، ۱۳۷۵). این بدان معنی است که پدر به گونه غیرمستقیم (یا مستقیم) یا در ارتباطات مادر-فرزند میانجی گری نموده یا تغییر ایجاد میکند و به همین ترتیب مادر نیز بر روابط پدر-فرزند به طور مستقیم یا غیر مستقیم تاثیر کمی و کیفی میگذارد و مجموعه این ارتباطات در نحوه شکل گیری شخصیت فرد در خانواده و فرایند اجتماعی شدن وی تاثیر میگذارد. به عبارت دیگر فضای عاطفی خانواده، مجموعه ای از اشکال مختلف روابط و تبادل های روانی-عاطفی است که بین اعضای خانواده وجود دارد. وجود یک جو پذیرا از سوی والدین تاثیر متفاوتی در رشد اجتماعی و شخصیت فرد بویژه در دوره کودکی و نوجوانی برجای میگذارد (رس، الاویری و کورد، ۱۹۸۳؛ نقل از پارک و بوریل، ۱۹۹۷).
محمدیان (۱۳۷۳) در مطالعه خود تحت عنوان”بررسی رابطه مشکلات خانوادگی والدین با مشکلات خانوادگی فرزندان آنان (پس از ازدواج) نظیر کمرویی، اضطراب، افسردگی، به این نتیجه دست یافت که میان مشکلات عاطفی، روانی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خانوادگی والدین با مشکلات خانوادگی فرزندان رابطه وجود دارد.