در یک جامعه خاص، هویتها ممکن است معمولی یا منحرف باشند؛ فرد ممکن است در جستجوی نقشهای شغلی، اجتماعی و شخصی باشد که از او انتظار میرود و جامعه آن را تأیید میکند و یا در جستجوی نقشهای خاص و غیرمعمولی باشد. بعضی از نقشهای غیرمعمولی مثبت و سازنده است، مانند هنرمند یا شاعری که راه دیگری را پیش میگیرد؛ و یا ممکن است این نقش منفی باشد مانند مورد کسی که معتاد است یا جنایتکاری حرفهای است (دووان و آدلسون[۳۲]، ۱۹۶۶).
تنوّعات موجود در شکلگیری هویّت را میتوان در سه طبقه هویّت جنسیّتی[۳۳]، هویّت نقش جنسی[۳۴] و هویّت شغلی[۳۵] قرار داد:
- هویّت جنسیّتی:
غالب افراد از همان اوایل زندگی هویّت جنسیّتی مییابند، یعنی شخص از طبیعت زیستشناختی خود به عنوان زن یا مرد آگاهی پیدا میکند. به استثنای ناراضیان جنسیّتی، غالب مردم از جمله اغلب همجنسخواهان نیز از زن یا مرد بودن خود راضی هستند و علاقهای به تغییرکردن ندارند (گرین، ۱۹۷۴؛ استولر[۳۶]، ۱۹۸۰؛ به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶). ولی دوران نوجوانی برای افرادی که هویّت زیستشناختی خود را قبول ندارند؛ مثلاً آنهایی که طبیعت جنسی و قابلیّتهای تولیدمثل خود را قبول ندارند و با همجنس خود یا جنس مخالف خود ناسازگارند، ممکن است دوران پرتنش و همراه با سردرگمی باشد. بلوغ جنسی سریع توجّه فرد را به این مسأله جلب میکند که جنسیت او یک پدیده زیستشناختی است. کنارآمدن با هویّت جنسیّتی دشوار است و ممکن است در رشد اعتمادبهنفس و هویّتی همهجانبه و با ثبات، خلل ایجاد کند (کانجر و پیترسون، ۱۹۸۴).
- هویّت نقش جنسی:
هویتیابی نقش جنسی با ثبات، به این معنا است که انسان خود را بر حسب تعریفی که از زنانگی یا مردانگی دارد زن یا مرد بداند. این امر مستلزم همگونی بیچونوچرا با قالبهای نقش جنسی نیست. ممکن است دو زن هر دو هویّتهای نقش جنسی با ثباتی داشته باشند و هر کدام از خود توصیفی متفاوت داشته باشند. ممکن است یکی خود را کاملاً مستقل بداند و احساس کند که میتواند در کارهای مردانه با مردان رقابت کند و این را با هویّت نقش جنسی زنانه متناسب بداند ولی دیگری احساس کند که هویّت زنانهی او بیشتر در نقش همسری یا مادری یا خانهدار بودن متجلّی میشود (ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).
- هویّت شغلی:
هویّت شغلی بخش مهمی از مجموعه هویّت غالب افراد، اعم از پیر و جوان را شکل میدهد. داشتن شغلی که ارزش اجتماعی داشته باشد و به خوبی از عهده آن برآمدن، عزّتنفس را زیاد میکند. برعکس، اگر جامعه به افرادش بگوید که به آن ها نیازی ندارد و اشتغال امکانپذیر نباشد در آن ها احساس تردید و سرخوردگی ایجاد میشود و عزّت نفس کم میشود. احتمال دارد که این افراد دچار سردرگمی در هویّت و حتّی در بعضی موارد بزهکار شوند، ترک تحصیل کرده و هویّت منفی پیدا کنند (کانجر و پیترسون، ۱۹۸۴)، (بارو[۳۷]، ۱۹۷۶، به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶). هویّت شغلی، به صورتی بسیار ساده، از دوره کودکی شروع به شکلگرفتن میکند. ابتداییترین شکل این هویّت در سن پنج و شش سالگی و در جریان همانندسازی کودک با والدین و بزرگسالان و با نوع شغل آنان پیدا میشود. در سالهای دوره دبستانی، تمایل شغلی کودک تحت تأثیر مدرسه و به خصوص معلّمان و همکلاسیها قوّت بیشتر میگیرد. ارزشهای مسلّط در زندگی خانوادگی و آموزشی و اطّلاعات اوّلیهی کودک درباره برخی مشاغل باعث میشود که او به کار معینی علاقهمند شود. همراه با افزایش این اطّلاعات، تغییراتی در ذهن کودک درباره شغل ایدهآل وی پیدا میشود، امّا در واقع، در نیمه دوّم دوره نوجوانی، ۲۰ ـ ۱۵ سالگی به تدریج مسأله انتخاب شغل به عنوان یک موضوع جدّی و پراهمّیت مطرح میشود و در سالهای جوانی به صورت قطعی درمیآید (ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).
-
- پیشینه نظری هویّت
از نظر کروگر[۳۸] (به نقل از برجعلیلو، ۱۳۸۶) پنج رویکرد موجود درباره هویّت عبارتاند از:
رویکرد تاریخی[۳۹]، رویکرد مرحلهای ـ ساختاری[۴۰]، رویکرد فرهنگی ـ اجتماعی[۴۱]، رویکرد داستانی[۴۲] و رویکرد روانی ـ اجتماعی (فرآیندی)[۴۳].
از این پنج رویکرد به دو رویکرد مرحلهای ـ ساختاری و رویکرد فرآیندی میپردازیم چرا که بیشتر مورد توجّه پژوهشگران بوده است و تحقیقات بیشتری بر روی آن ها صورت گرفته است.
-
-
- رویکرد مرحلهای ـ ساختاری
-
اساس نظری این رویکرد به دیدگاه ساختگرایی[۴۴] بر میگردد. بر اساس این دیدگاه افراد از طریق تفکّرات، اعمال و هماهنگیهای خود نقش فعّالی در ایجاد هویّت خودشان ایفا میکنند. ساخت واقعی گاهی ممکن است حاکی از خلّاقیت و گاهی حاکی از رشد باشد، اما در مجموع شامل دو عنصر است. بنابرین هویّت یک ساختار است که با واقعیّت بیرونی و درونی محدود میشود (موشمن[۴۵]، ۱۹۹۸؛ به نقل از طالبی، ۱۳۹۱).
این رویکرد بر تغییر ساختاری رشد «من»[۴۶] که به تجربه های زندگی فرد معنا میدهد، تمرکز دارد. تغییری که از کودکی تا بزرگسالی در انسان ایجاد میشود. صرفاّ افزودهشدن اطّلاعات جدید بر اطّلاعات قبلی نیست، بلکه ساختارهای معنابخش او به پدیدههای مختلف فرق میکند. از جمله نظریهپردازان در این راستا اریکسون (۱۹۶۸) و مارسیا (۱۹۶۶) هستند.
-
-
-
- دیدگاه اریکسون
-
-
از زاویهی روانتحلیلگری برای اوّلینبار اریکسون (۱۹۶۸) بود که در نظریهی خود ماهیت روانی ـ اجتماعی هویّت را با توجّه به نقش مهمّ جامعه در تأیید، حمایت و کمک به شکلگیری هویّت مورد توجّه قرار داد. بر طبق نظر اریکسون در نظریهی گسترهی حیات در رشد بشر، داشتن حسّ یکپارچه از هویّت خود، دستیافتن به حسّی از تمامیّت شخصی و تداومداشتن در طول زندگی، برای رسیدن به عملکرد شخصی بهینه لازم است. وی رشد شخصیّت را در هشت مرحله بیان نموده است، هر مرحله شامل بحرانی است که توسّط ایجاد روابط اجتماعی صحیح حل میشود. این بحران برای بعد روانی قابل توجّه است و اثراتی بر رشد شخصیّت سالم باقی میگذارد. هر مرحله شامل مزیّتهای روانشناختی برای شخصیّت است. پنجمین مرحله، رشد احراز هویّت در برابر پراکندگی نقش است. اریکسون هویّت سازگاریافته را حاصل تلاش زیاد بر روی شکلگیری هویّت از دوران کودکی تا نوجوانی میداند. در این صورت فرد به شناسایی ایدهآلها میرسد، در صورتیکه در هویّت گمگشته، فرد توانایی رشد مجموعه ایدهآلها (خودهای ممکن) را ندارد. هویّت خود به صورت مجموعهای از تصاویر خود است که فرد به دنیای بیرون نشان میدهد. شغل، مذهب و ایدئولوژی، سیاست و نقشهای جنسیّتی از عواملی هستند که به هم میپیوندند و هویّت فرد را تشکیل میدهند.