۱-۲-۴-۳-۱- تصریح
گونه اول بیان سنتهای الهی در قصص قرآن کریم تصریح با عبارات و الفاظ است مانند سنت الهی در پذیرش اعمال متقین بنا بر عبارت «..إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»[۲۸۱] و یا سنت الهی در عطای اجر نیکوکاران بنا بر سخن حضرت یوسف(ع) «..إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»[۲۸۲] و یا سنت الهی در نجات اهل ایمان بنا بر آیه نجات حضرت یونس(ع) «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ»[۲۸۳] که این مطلب به نحو قانونی کلی درباره نجات رسولان الهی و و نیز نجات اهل ایمان که در آیه شریفه «ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنینَ»[۲۸۴] به صراحت بیان شده است.
۱-۲-۴-۳-۲- اشارات داستانی
برخی از حقایق قرآنی در قالب قصص قرآن به نحو اشاری بیان شده است بی تردید غرض الهی در برخی موارد بیان قوانین و سنتهای لایتغیر الهی است که در همه زمانها جاری و ساری است مثلاً اگر از معاصی یک قوم سخن میگوید و علت هلاک آنها را بیان میکند به حقیقت در مقام این نیست که این گناه و این عقوبت و عذاب مختص آنها بوده و هیچ ارتباطی با مخاطبان قرآن از صدر اسلام تا روز قیامت ندارد بلکه در مقام این است که شما هم اگر مرتکب چنین معاصی بشوید عدالت الهی اقتضاء میکند که به همان عقوبت و عذاب دچار بشوید در غیر این صورت انذار و هشدار مردم با بیان آیات عذاب و عقوبت که حجم بسیاری از آیات را دربر میگیرد و عبرت گرفتن عموم مخاطبان لغو میشود لذا اگرچه بیان برخی حقایق به تصریح نباشد اما جاودانگی قرآن و هدفمندی آن و جریان آن در همه ادوار زندگی تا روز قیامت و پیام داشتن آن در همه زمانها و مکانها تا روز قیامت برای مردم اقتضاء میکند که قصص قرآن صرف نقل داستان برای رفع خستگی و صرف یک اطلاع از امم پیشین نباشد بلکه بحث انذار و عبرت پذیری وقتی معنای حقیقی خود را پیدا میکند که قصص قرآن در عموم مخاطبان قرآن از صدر اسلام تا روز قیامت قانون زندگی ایشان باشد و لازمه این مطلب این است که قوانین و سنتهایی در میان قصص قرآن وجود داشته باشد در غیر این صورت برای انذار و عبرت پذیری هیچ مبنا و ملاکی باقی نمیماند. حال که وجود قوانین در این داستانها لازم شد از ظاهر آیات برمیآید که این قوانین و سنتهای الهی یا به صراحت مشخص شده یا از مجموع داستان قابل برداشت است که عقل سلیم و طبع عموم مردم از ملاحظه داستان به آن پی میبرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به عنوان نمونه در جواب حلی برای علت غیبت امام عصر(ع) میتوان به این مطلب اشاره کرد که سنت تغییرناپذیر الهی به این تعلق گرفته که اگر در هر زمانی جان انبیاء، اوصیاء و رسولان الهی و خلاصه جان حجج الهی از ناحیه مخالفان در خطر باشد و شرایط لزوم قیام مهیا نباشد و شخص وی مورد تعقیب باشد و جان وی در خطر جدی باشد، باید وی از دست مخالفان بگریزد همچون موسی(ع) که پس از قتل قبطی مورد تعقیب بود و توان مقابله نداشت و شرایط مقابله فراهم نبود از شهر گریخت و به تعبیری از میان ایشان غائب شد. و نیز هنگامی که موسی(ع) بار دوم از مصر گریخت که این بار همراه با بنی اسرائیل بود که فرعون و سپاهیانش او را تعقیب میکردند و اگر به موسی(ع) دست مییافتند به یقین او را میکشتند زیرا انگیزهها بر قتل وی بیشتر شده بود(با قتل یک قبطی قصد قتل موسی را داشتند چه برسد به اینکه این بار بر علیه قدرت فرعون ایستادگی میکرد و بر علیه او شورش کرد) این مطلب با آیه «..وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ..»[۲۸۵] نیز متناسب است. در واقع این مطلب از این آیات به عنوان قانون و سنتی الهی استنباط شده هرچند که در ظاهر لفظ و عبارتی که به تصریح به آن دلالت کند وجود ندارد اما از سیاق آیات و روند و ملاحظه مجموع داستان و ملاحظه اعمال و عکس العملهای موسی(ع) در این دو گریز به خوبی بیانگر این برداشت است به ویژه اینکه آیه شریفه «..وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ..» به خوبی مؤید این مطلب است و نیز روایات معصومان(ع) که بیانگر خوف حضرت مهدی(ع) به عنوان یکی از علتهای غیبت است و نیز سیره امام حسین(ع) که مدینه را ترک نمود و به مکه هجرت کرد و از مکه به سمت کربلا هجرت کرد به ویژه اینکه همان آیات حضرت موسی(ع) را تلاوت کرد.[۲۸۶] نیز مؤید دیگری بر صحت برداشت مذکور به عنوان یک سنت الهی درباره حجج الهی است. خصوصا اینکه با اندیشه «هجرت» نیز به خوبی سازگار است.
یکی دیگر از سنتهای الهی «عدم اعتراض به اعمال و افعال و تصمیمهای حجت الهی برخوردار از علم لدنی» است مانند قصه موسی(ع) و خضر(ع) که این برداشت نیز از مجموع سیاق آیات بر میآید در روایات نیز به آن استدلال شده است که در مبحث حکمت غیبت به نحو مبسوطی بیان میشود.
اما در خصوص ملاکهای تعیین و تشخیص و استنباط سنت و قانون الهی از قصص قرآن کریم باید به نکات زیر توجه داشت: نخست اینکه ظاهر آیات و ملاحظه سیاق آیات و مجموع داستان به آن دلالت کند دوم اینکه آیات دیگری از قرآن بیانگر و مؤید این برداشت باشد و اگر آیه دیگری در تأیید آن پیدا نشد یقین حاصل شود که استنباط مذکور با روح قرآن موافقت داشته باشد و بر خلاف آموزههای قرآن نباشد. دیگر اینکه با سنت و روایات معتبر منافات نداشته باشد و بر خلاف عقل و فطرت سلیم نیز نباشد.
۱-۲-۴-۴- هماهنگی محتوایی میان آیات قصص و آیات دیگر در بیان سنتهای الهی
در ارتباط با مبحث سنتهای الهی لازم به ذکر است که میان آیات قصص قرآن و آیات دیگر در بیان سنتهای الهی هماهنگی و تناسب معنایی وجود دارد. بىتردید دلیل این مطلب سرچشمه از ادله انسجام و هماهنگی در سراسر قرآن کریم دارد که در مبانی عمومی استنباط از قرآن کریم به نحو مبسوطی بیان شد. لذا «هماهنگی محتوایی میان آیات قصص و آیات دیگر در بیان سنتهای الهی» یکی از ابعاد اعجاز قرآن کریم در انسجام و هماهنگی آیات آن است. با این توضیح اینک به این مطلب میپردازیم که سنتهای الهی قابل برداشت از قصص قرآن و نیز مطالب کلامی برداشت شده از قصص قرآن در آیات غیر قصصی نیز مطرح شده است. لذا از این بعد آیات قصص نمونههای اجرا شده و عینی و تحقق یافته مسائل اساسی نبوت و امامت است که در امتهای پیشین رخ داده است. لذا از این حیث مسائل امامت در قالب آیات قصص و آیات غیر قصص گنجانده شده است. هریک از این دو دیگری را تأیید میکند. مانند نمونههای زیر:
أ- از آیه شریفه «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فی أُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ»[۲۸۷] چنین استنباط میشود که سنت الهی بر این است که بدون فرستادن رسول الهی و انذار مردم و در صورت ظالم نبودن مردم آنها را عذاب نکند. این آیه متناسب با نظیر آن در آیات غیر قصص است که فرمود: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»[۲۸۸] که به خوبی بیانگر متناسب بودن و متناظر بودن آیات قصصی و غیر قصصی است. آیاتی که در آن گزارش خروج حجت الهی از شهر و سپس عذاب شدن آن قوم را بیان میکند نیز به خوبی متناسب با معنای مذکور است. که شیخ صدوق در خصوص لزوم وجود امام(ع) برای بقاء عالم به برخی از این آیات اشاره کرده است. [۲۸۹] اصلا طبق مبنای عدم اختلاف در قرآن باید آیات قرآن با یکدیگر متناسب باشد و با یکدیگر اختلاف نداشته باشد و یکی از مصادیق این مبنا متناسب بودن آیات قصصی با آیات غیر قصصی است.
ب- نمونه دیگر دعای حضرت ابراهیم(ع) در هنگام بازسازی کعبه است که عرضه داشت: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُْمْ یَتْلُواْ عَلَیهِْمْ ءَایَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحِْکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ»[۲۹۰] که استجابت و تحقق این درخواست در آیات «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ..»[۲۹۱] و «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ..»[۲۹۲] به خوبی نمایان است.
ج- به عنوان نمونه دیگر آیه «وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ..»[۲۹۳] نقل سخن حضرت نوح(ع) است که همانند آن درباره رسول خدا(ص) در آیه «قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ..»[۲۹۴] نیز وجود دارد.
گفتنی است ضمیمه نمودن آیه «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلىغَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ..»[۲۹۵] به آیات اختصاص غیب به خدا، مانند «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لایَعْلَمُها إِلَّا هُوَ..»[۲۹۶] و «وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ..»[۲۹۷] چنین به دست مىدهد که علم غیب به اصالت از آن خداست، و به تبعیت خدا دیگران هم مىتوانند به مقدارى که او بخواهد به تعلیم او داشته باشند.[۲۹۸] لذا یکی از وجوه جمع این مطلب با دو آیه پیشین این است که انبیاء و حجج الهی هرگز ادعاء علم غیب به نحو استقلالی نداشتهاند و این نحوه از علم غیب را از خویش نفی کردهاند و بر این اساس میتوان به این آیه استناد کرد که فرمود: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ..»[۲۹۹]
۱-۲-۵- جریان یا ایستایی قصص قرآن تا روز قیامت
یکی دیگر از مبانی اختصاصی در استنباط کلامی از آیات قصص قرآن جریان و ایستایی قصص الهی تا روز قیامت است. در مباحث مقدماتی این نوشتار مطالبی در خصوص جاودانگی قرآن بیان شد، لکن در اینجا باید به این مطلب اشاره نمود که جاودانگی قرآن همه آیات آن را شامل میشود نه بخشی از آن را بنابرین ادله جاودانگی قرآن شامل قصص قرآن نیز میباشد. افزون بر اینکه در خصوص قصص قرآن باید به این نکته توجه نمود که اگر قصص قرآن را «قضیه فی واقعه» بپنداریم این امر با جاودانگی قصص قرآن منافات دارد زیرا در این صورت قصص قرآن تنها در ارتباط با افرادی خواهد بود که آن وقایع درباره آنها رخ داده است و دیگر هیچ ارتباطی با مردم تا روز قیامت نخواهد داشت. لکن جاودانگی قصص قرآن اقتضا میکند که قصص قرآن برای همه مردم در همه زمانها و مکانها تا روز قیامت در راستای هدف هدایتی و تربیتی نزول قرآن مفید و کارآمد باشد. از سوی دیگر قصص قرآن داستانهای برگزیده الهی از میان داستانهای بسیاری از حیات انبیاء و صالحین و دیگران است لذا حکمت الهی اقتضا میکند که این انتخاب حکیمانه باشد و در کنار جاودانگی آیات احکام، امثال و عناوین دیگر، این قصص که حجم بسیاری از قرآن را به خود اختصاص داده نیز در راستای جاودانگی قرآن کریم باشد. به تعبیر دیگر اولا با ادله گوناگون جاودانگی قرآن ثابت میشود ثانیا این اثبات جاودانگی لزوما مربوط به کل قرآن است که قصص را نیز شامل میشود لذا فرض این مطلب که قصص قرآن جاودانه نیست، حجم بسیاری از آیات قرآن از جاودانه بودن خارج میشود و این خلاف غرض اصلی از نزول قرآن و جاودانگی آن در همه زمانهاست.
شاید اشکال شود که جاودانگی همه قرآن را قبول داریم اما این قصص مربوط به ادیان گذشته بوده و تنها بیانگر عبرت و تسلی پیامبر ص و مومنین است نه بیشتر؟ در جواب میگوییم: به چه دلیلی گستره مفاهیم قابل برداشت از قصص را محدود به عبرت بدانیم! دلیل خاصی بر این نگاه حداقلی به قصص وجود ندارد. دیگر اینکه روایات متعددی از چهارده معصوم(ع) و علماء شیعه و برخی از اهل سنت به برداشتهای کلامی در قصص اشاره کردهاند. لذا علاوه بر قاعده مشهور «ادل دلیل علی امکان الشی وقوعه»[۳۰۰]، حجیت این نحوه از استنباط، ثابت میشود. دیگر همانگونه که اثبات خواهد شد سنتهای الهی از قصص الهی جدایی ناپذیر است و برخی از این سنتهای الهی در راستای موضوع امامت است.
۱-۲-۵-۱- جستاری در قاعده جری و تطبیق
قاعده جری و تطبیق در شمار مهمترین قواعد تفسیری است که از دیرباز میان مفسران امری مشهوری است. بررسیها حکایت از آن دارد که این قاعده برگرفته از روایات اهل بیت(ع) است به عنوان نمونه امام باقر(ع) در روایتی فرمود: «اگر آیهاى تنها درباره گروهى نازل شده بود سپس آن گروه مىمردند، با مرگ آنان، آن آیه نیز مىمرد و از قرآن چیزی باقی نمىماند، لیکن قرآن کریم تا زمانی که خورشید و ماه وجود دارد، اول آن درباره آخر آن نیز جریان دارد(آیاتی که درباره گذشتگان بوده است درباره آیندگان نیز جریان دارد)».[۳۰۱]
همچنین آن حضرت درباره ظهر و بطن قرآن فرمود: «ظهر قرآن تنزیل آن و بطن آن تأویل آن است برخی از مصادیق آن محقق شده و برخی نیز محقق نشده است، همانگونه که خورشید و ماه جریان دارد، قرآن در جریان است..» [۳۰۲]
به گفته شیخ صدوق «آیهاى چون درباره موضوعى نازل شود، درباره هر موضوعى که در آن جاری باشد، نازل شده است».[۳۰۳] به گفته علامه طباطبایی قرآن کریم از حیث انطباق معارف و آیاتش بر مصادیق و بیان حال مصادیقش دامنهاى وسیع دارد، هیچ آیهاى از قرآن اختصاص به مورد نزولش ندارد، بلکه با هر موردى که با مورد نزولش متحد باشد، و همان ملاک را داشته باشد جریان مىیابد، مانند مثلهایى است که اختصاص به اولین موردش ندارد، بلکه از آن تجاوز کرده شامل همه موارد مناسب با آن مورد نیز مىشود، این معنا همان اصطلاح «جرى» است.[۳۰۴]
در واقع قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است؛ به طوری که نه مرزهای جغرافیایی و حدود اقلیمی حوزه رسالت آن را مرزبندی میکند و نه مقاطع امتداد زمان را بر قلمرو شمول و فراگیری آن تأثیری است و چنین کتابی در غایب همانند حاضر جاری است و بر گذشته و آینده همانند حال منطبق میشود. احکام و اوصافی که قرآن کریم برای خود بیان میکند فراتر از مرزهای مکانی و زمانی است. از این ویژگی قرآن کریم در روایات به «جَرْی» تعبیر شده است.[۳۰۵]
گفتنی است «جری» با «تفسیر» متفاوت است: «جری» تطبیق اصل کلّی بر فروعات و مصادیق آن است، بنابراین انطباق آیه بر شخص یا گروه در روایات، «جری» است نه تفسیر. «تفسیر» برای تبیین معانی و مستعمل فیه الفاظ است؛ نه بیان مصادیق خارجی که هرگز مستعمل فیه الفاظ نیستند و از نوع تطبیق است. البته در برخی موارد مصداق آیه منحصر و محدود است و قانون جری و تطبیق در خصوص آن آیات راه ندارد؛ همانند آیه ولایت، آیه مباهله و آیه تطهیر.[۳۰۶]
لازم به ذکر است که یکی از افراد پیشگام در عرصه جری و تطبیق شیخ صدوق است که ذیلاً به دو نمونه از دیدگاههای تفسیری وی که از قاعده جری و تطبیق بهره برده اشاره میکنیم:
أ- شیخ صدوق در باب «انْقِطَاعِ یُتْمِ الْیَتِیم» روایات متعددی نقل کرده که در برخی از آنها پایان یافتن یتیمی یتیم احتلام و در برخی دیگر اتمام سیزده سال و و رود به چهارده سال و در برخی دیگر ایناس رشد به معنی حفظ مال ذکر شده است.[۳۰۷] وی پس از روایات مذکور روایتی از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت در تفسیر آیه «وَ ابْتَلُوا الْیَتامىحَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ..»[۳۰۸] شیخ صدوق در ذیل این روایت دیدگاه خویش را در عدم اختلاف روایات مذکور چنین بیان کرده است: این حدیث مخالفتى با حدیث قبل ندارد، زیرا یتیم زمانى که رشدى از جانب او احساس شود، که همان حفظ مال باشد، مالش به او تسلیم مىشود، و همچنین زمانى که رشد در قبول حقّ از او احساس شود، به این وسیله آزمایش مىشود، و در ادامه تصریح میکند: «گاه آیهاى از آن در باره موضوعى نازل مىشود، ولى(به سنّت جری) در موارد دیگر نیز جریان مىپذیرد».[۳۰۹]
ب- شیخ صدوق به اسناد خویش از ابوبصیر روایت کرده که گوید: به امام باقر(ع) عرضه داشتم: سادهترین چیزى که بنده به واسطه آن داخل در دوزخ مىشود چیست؟ فرمود: کسى که درهمىاز مال یتیم بخورد و ما یتیم هستیم.
وی در ذیل روایت به منظور تبیین روایت مذکور که در آن مراد از یتیم اهل بیت(ع) ذکر شده با توجه به دیدگاهش درباره جری و تطبیق در تفسیر قرآن کریم مینویسد: یتیم در این موضع به معنى منقطع از قرین است و به این معنى پیامبر(ص) یتیم نامیده شده است و همچنین هر امامىکه پس از وى آمده است به این معنى یتیم است و آیه «إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامىظُلْماً..»[۳۱۰] در باره آنها نازل شده است و پس از ایشان درباره سایر ایتام جریان یافته است و درّ یتیم را از آن رو یتیم مىگویند که از قرین منقطع است.[۳۱۱]
ناگفته نماند که در دوران معاصر بکارگیری این قاعده تفسیری بیشتر توسط علامه طباطبایی در تفسیر المیزان صورت گرفته است و سپس در تفاسیر بعدی نیز بکار رفته است. لذا اگر گفته شود که احیاگر قاعده جری و تطبیق در دوران معاصر علامه طباطبایی است، سخن گزافی نخواهد بود.
۱-۲-۵-۲- جرى و تطبیق، رمز جاودانگى قرآن
امت اسلام بر جاودانگى قرآن و پاسخگویى آن به نیازهاى بشریّت در همه عصرها، اتّفاق نظر دارند و همواره بر آن تأکید مىکنند، لیکن شاید تأیید این ادّعا در نخستین نگاه به قرآن و آیات آن دشوار بنماید. زیرا ممکن است گفته شود، آیات قرآن نوعا، بازگو کننده حکایتها و سرگذشتهاى اقوام و ملّتهاى پیشین است که دوران آن گذشته و به کار نسلهاى بعدى نمىآید، پس عمر آن پایان یافته است. احیاء روش جرى و تطبیق و بهرهگیرى درست و روشمند از آن، یکى از کارآمدترین شیوههایى است که قرآن را از گرفتار شدن در دام رکود و درجازدگى نگه مىدارد و حضور فعّال، مؤثّر و همیشگى آن را در سراسر تاریخ گذشته، حال و آینده، نمایان مىسازد.[۳۱۲]
در واقع فلسفه جرى آن است که، قرآن مایه هدایت جهانیان است و آنان را به داشتن باورهاى ضرورى و اخلاق و کردار بایسته راهنمایى مىکند، آن چه از معارف نظرى در قرآن آمده است، حقایقى است که به شرایط و زمان خاصّى اختصاص ندارد، فضایل و رذایلى را که یادآورى کرده و احکام عملى را که وضع نموده، منحصر به افراد و دوران ویژهاى نمىباشد، زیرا قوانین آن فراگیر است.[۳۱۳]
افزون بر روایات، دقّت در حقیقت «جرى» نیز این امر را آشکارتر مىسازد که بکارگیرى درست آن، جاودانگى قرآن را بیشتر نمایان مىسازد، زیرا با این روش، در هر عصر و زمانى، نمونههایى را مىشود دید که یکى از دو دسته آیات ستایشآمیز و بشارت دهنده یا آیات نکوهشآمیز و هشدار دهنده شاملش شود و در عمل، داورى قرآن را زنده مىسازد. این نکته نیز روشن است که، جاودانگى و پایدارى قرآن، نه تنها در سایه «جرى و تطبیق» بلکه در اجراى معنا و مرحله نخست باطن نیز، دیده مىشود. زیرا چنانکه گفته شد، ملاک دستیابى به بطون و لایههاى معنایى پى در پى در قرآن، جداسازى آیات از مورد نزول با حفظ ملاکها و اصول کلى آن مىباشد و پیداست که این معانى بدست آمده عام، در هر زمانى که شرایط مشابه مورد نزول پیش آید، یا آن که مصداقى متناسب با ویژگىهاى یکى از مراتب معنایى پدید آید، قابل جریان خواهد بود، افزون بر آنکه، هر یک از این مراتب معنایى مىتواند پاسخگوى بخشى از نیازهاى هدایتى جوامع و انسانها باشد.[۳۱۴]
البته در ارتباط با روایاتی که از باب جری و تطبیق است باید به این نکته توجه نمود که بر فرض صحت و تمامیت سند و جهت صدور، هرگز گستره شمول و عموم معنای آیه را محدود نمیکند و بیان مصداق کامل یا یک مصداق، مصادیق دیگر را نفی نمیکند و دست مفسر را در تطبیق آیه بر سایر مصادیق آن نمیبندد؛ بلکه آیه دارای معنایی عام است و همچنان به عموم خود باقی است. فایده و نقش روایات تطبیقی آن است که با تبیین برخی مصادیق آیه، مفسّر را در ارائه معنای کلی راهنمایی میکند.[۳۱۵] در واقع عمومیت قرآن ناظر به جهانشمولی و جاودانگی قرآن است لذا در موارد جری و تطبیق نباید گستره آیات را محدود به موردی خاص کرد مگر اینکه در اختصاص آیه به موردی خاص دلیلی قطعی داشته باشیم مانند مصادیق آیه تطهیر، آیه ولایت و آیه اولی الامر که دلیل قطعی داریم که مراد از آن تنها رسول اکرم و اهل بیت ایشان میباشد.
۱-۲-۵-۳- جستاری در روایات «حذو النعل بالنعل»
در ارتباط با جریان قصص الهی تا روز قیامت به روایات مشهور «حذو النعل بالنعل» استناد کرد که به گونههای متعددی در مصادر روایی و تفسیری امامیه و اهل سنت نقل شده است. محتوای این روایات بیانگر این است که هر آنچه در امتهای پیشین رخ داده است در امت پیامبر اکرم(ص) نیز رخ خواهد داد. در ذیل به برخی از این روایات در منابع اهل سنت و امامیه اشاره میکنیم:
۱-۲-۵-۳-۱- مصادر اهل سنت
أ- احمد بن حنبل و بخاری به اسناد خویش از رسول خدا(ص) نقل کردهاند که حضرت فرمود: «قیامت برپا نخواهد شد تا اینکه امت من وجب به وجب و ذراع به ذراع همان اموری را انجام دهند که امتهای پیشین انجام دادند. به پیامبر عرضه شد: همانگونه که اهل فارس و روم انجام دادند؟ حضرت فرمود: آیا مردم به جز اینها هستند!» [۳۱۶]
ب- احمد بن حنبل به اسناد خویش از رسول خدا(ص) نقل کرده که حضرت فرمود: «سنتهای پیشینیان را وجب به وجب و ذراع به ذراع در پیش خواهید گرفت حتی اگر آنها به لانه سوسماری رفته باشند شما هم چنین خواهید کرد». [۳۱۷]
ج- بخاری و مسلم نیز به اسناد خویش از رسول خدا(ص) روایتی شبیه به روایت پیشین نقل کردهاند. افزون بر اینکه به پیامبر(ص) عرضه داشتند: یهود و نصاری؟ پیامبر(ص) فرمود: پس چه کسانی![۳۱۸]
د- ترمذی نیز به اسناد خویش از رسول خدا(ص) نقل کرده که حضرت فرمود: «بر امت من نظیر وقایعی که بر امتهای پیشین رخ داده، محقق خواهد شد..».[۳۱۹] برای مشاهده مصادر دگیر این روایت به کتب زیر می توان رجوع کرد.[۳۲۰]
۱-۲-۵-۳-۲- مصادر امامیه
در خصوص مصادر امامیه روایات بسیاری وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
أ- شیخ صدوق از رسول خدا(ص) نقل کرده که حضرت فرمود: «هر اتفاقى که در بنى اسرائیل رخ داد بدون ذرهاى کم و زیاد در این امت هم رخ مىدهد».[۳۲۱] طبرسی نیز در کتاب اعلام الورى با اختلاف اندکی این روایت را نقل کرده است.[۳۲۲]
ب- شیخ صدوق در کتاب کمال الدین مینویسد: «به سند صحیح از پیغمبر(ص) نقل است که فرمود: آنچه در امتهاى سابق واقع شده بدون کم و زیاد در این امت هم واقع شود».[۳۲۳]
ج- امام صادق(ع) نیز فرمود: «سنتهاى پیامبران و غیبتى که در میان آنان بود بدون ذرهاى کم و زیاد همه در قائم ما اهلبیت جارى شود».[۳۲۴]
گفتنی است روایات «حذو النعل بالنعل» به دلیل اینکه مستمسک و مستند قائلان به تحریف قرآن کریم قرار گرفته است غالباً از ناحیه افرادی که در مقام رد ادله تحریف قرآن بودهاند، تضعیف شده است. لکن شهرت این دسته از روایات را نمىتوان نادیده گرفت.
افزون بر اینکه زمینه تضعیف این روایات همان سوء برداشت از روایت مذکور از ناحیه قائلان به تحریف قرآن کریم است که به نظر میرسد در ارتباط با این روایت خوانش دیگری میتوان ارائه کرد که گویای تحریف قرآن کریم نباشد مانند اینکه بگوییم همانگونه که تحریف در کتب مقدس رخ داده در قرآن کریم نیز تحریف معنوی رخ داده است به این معنا که برخی از روی غرض ورزی و یا از روی عدم آگاهی معنا و تفسیر نادرستی از برخی آیات قرآن ارائه کردند که پیامدهای ناگواری به دنبال داشت. مانند فرقه وهابیت که برخی از برداشتهای قرآنی ایشان به کشته شدن عدهای از شیعیان منجر میشود.
گفته شده است که مفاد این روایت دلالت دارد که رسول خدا(ص) فرموده است هرچه در آن امتها واقع شده است، در این امت هم واقع مىشود و چون تحریف در کتب آسمانى آنها راه یافته پس قرآن هم تحریف شده است؛ وگرنه معناى این احادیث صحیح نخواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: «هرچه در امتهاى گذشته بوده و اتفاق افتاده است، بدون هیچ کم و کاستى، عینا در این امت نیز خواهد بود». گرچه ظاهر این گروه از روایات عام است، اما اینگونه نیست که شامل همه مسائل و جزئیات شود؛ زیرا در بسیارى از امور همانند تثلیث و گوسالهپرستى و جریان سامرى و غرق فرعون و عروج عیسى به آسمان و تحریف بالزیاده و نظایر آن، امت اسلام با آنها تماثل و اشتراک ندارد. بنابراین تماثل و تشابه فى الجمله مراد است؛ نه در همه مسائل. این سخن پیامبر به منزله عامى است که قابل تخصیص است که مىتوان تحریف قرآن را به استناد آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[۳۲۵] از آن استثنا نمود. اگر کسى ادعا کند که این روایات تخصیص بردار نیستند، باید ملتزم به تحریف بالزیاده در قرآن نیز بشود؛ زیرا بنى اسرائیل کتاب خودشان را هم تحریف بالزیاده کردهاند و هم تحریف بالنقیصه؛ در حالى که در مورد تحریف بالزیاده در قرآن قائلى وجود ندارد.[۳۲۶]
قاضی نورالله شوشتری روایت نبوی «یقع فی أمتی کل ما وقع فی الأمم السابقه حذو النعل بالنعل و القذه بالقذه» را متواتر دانسته و در جای دیگری این روایت را به اضافه «حتى لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه» مورد اجماع دانسته است.[۳۲۷] شیخ حرعاملی نیز به تواتر این روایت میان امامیه و اهل سنت اشاره کرده است.[۳۲۸] سید عبدالله شبر و علامه طباطبایی نیز این روایت را متواتر دانستهاند.[۳۲۹]
گفتنی است یکی از وجوه تفسیری آیه «لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»[۳۳۰] ناظر به روایت مذکور است.[۳۳۱] افزون بر اینکه شیخ حرعاملی نیز آیه «سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا»[۳۳۲] را مستند قرآنی این روایت دانسته است.[۳۳۳]
۱-۲-۵-۴- نمونههایی از جاری بودن آیات قصص
پس از تبیین قاعده جری و تطبیق و جایگاه آن در جاودانگی قرآن کریم و اشاره مختصری به روایات «حذو النعل بالنعل» نوبت به نمونههایی از جریان برخی از آیات قصص میرسد که اینک به آن میپردازیم:
أ- آیه شریفه «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»[۳۳۴] همانگونه که از سیاق آن پیداست در سیاق بیان قصه حضرت موسی(ع) و بنی اسرائیل است. علامه طباطبایی در بخش مباحث روایی در ذیل این آیه به روایتی از مجمع البیان از امام باقر(ع) اشاره کرده که حضرت فرمود: «ثُمَّ اهْتَدى إلى ولایتنا أهل البیت» سپس به ولایت ما اهل بیت رهنمون شود، به خدا سوگند اگر کسی همه عمر خویش را بین رکن و مقام به عبادت گذرانده باشد، سپس بمیرد و ولایت ما را نداشته باشد، به یقین خداوند او را به صورت در آتش افکند».[۳۳۵]
علامه طباطبایی در ادامه مینویسد: «مراد از ولایت در آن حدیث ولایت امور مردم در دین و دنیا است که معنایش همان مرجعیت در اخذ معارف دین و شرایع آن و در اداره امور مجتمع است. هم چنان که رسول خدا(ص) به نص قرآن کریم داراى چنین ولایتى بود، و در امثال آیه «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ..» بدان تصریح شده. سپس این مقام بعد از پیامبر(ص) براى عترت او قرار داده شد. آیه ولایت و احادیث متواترى از قبیل حدیث «ثقلین» و حدیث «منزلت» و نظائر آن دو، بر این مساله دلالت دارند. آیه مذکور هر چند در بین آیاتى قرار دارد که روى سخن در آنها با بنى اسرائیل است، و ظاهرش همین است، لیکن مقید به هیچ خصوصیتى که مختص به آنان باشد نیست، بلکه در غیر بنى اسرائیل نیز جارى است، همانطور که در ایشان جارى است، اما اینکه در بنى اسرائیل جارى است، براى این است که موسى(ع) از جهت اینکه امام در امت خود بود چنین ولایتى داشته، آن مقدار که سایر انبیاء در امت خود داشتهاند، چون امت موسى نیز مامور بودهاند به وسیله آن جناب اهتداء یابند و در تحت ولایت او قرار گیرند. اما اینکه مختص به بنى اسرائیل نبوده است و شامل حال دیگران نیز مىشود، به دلیل اینکه آیه شریفه عام است و مختص به قوم خاصی نیست، مقام ولایت در زمان رسول خدا مردم را به ولایت او و بعد از آن جناب به ولایت ائمه هدى راه نمایى مىکند. بنابراین ولایت در حدیث مجمع به معناى مالکیت تدبیر است و آیه شریفه عام است، در غیر بنى اسرائیل نیز جریان دارد همانطور که در خود آنان جریان دارد و امام ابى جعفر(ع) هم که کلمه «اهتداء» در آیه شریفه را به ولایت تفسیر کردهاند به همین جهت بوده و معناى متعین هم همان است.[۳۳۶]