۱- اولویت های غامض: اهداف، مشکلات، بدیل ها و راه حل ها همه به صورت ناقص تعریف شده اند. ابهام در هر گام از فراین تصمیم به چشم میخورد.
۲- فنآوری غیر روشن و فهم کاهش یابنده: روابط علت و معلولی در سازمان کاملا مشخص نیست. یک بانک اطلاعاتی مکفی برای استفاده در فرایند تصمیم در دسترس نیست.
۳- عملکرد: موقعیت های سازمانی، ناشی از عملکرد اعضای سازمان است. بعلاوه، کارکنان همواره سرشان شلوغ است و تنها وقت محدودی را برای تصمیم گیری در اختیار دارند (Cohen, 1972).
یکی دیگر از مشخصه های این مدل، پرداختن به جریان های رویدادها بجای پرداختن به یک رویداد مجرد است. این بدان معنا است که ما به صورت منطقی با یک مسئله که شناسایی آن ابتدای راه و انتخاب راه حل انتهای آن است روبرو نیستیم. در حقیقت ممکن است که شناسایی مسئله و راه حل آن مسئله ممکن است که با یکدیگر در ارتباط نباشند. ممکن است یک ایده ای برای حل مسئله به میان آید در صورتی که اصلا چنین مسئله ای مشکل ما نباشد و بر عکس برای یک مسئله ممکن است که به نتیجه ای نرسیم. تصمیمات، نتیجه جریان های مستقل رویدادها در سازمان هستند. چهار جریان که عموما در سازمانها وجود دارند عبارتند از:
۱- مشکلات: مشکلات باعث نارضایتی در جریان فعالیت های روزمره سازمان میشوند. آن ها نشان دهنده فاصله مابین عملکرد مطلوب سازمان و فعالیت های روزمره هستند.
۲- راه حل های بالقوه: یک راه حل عبارت است از ایده ای که فردی برای اقتباس و استفاده در سازمان پیشنهاد می کند. مهم این جاست که در این مدل راه حل ها به مشکلات وابسته نیستند.
۳- مشارکت کنندگان: مشارکت کنندگان در این مدل کارکنان سازمان هستند که برخی جدیدا استخدام شدهاند و برخی جدیدا بازنشسته. اما نکته این جاست که هرکدام از آن ها به نوعی خاص و منحصر بفرد به مسئله می نگرند.
۴- فرصت های انتخاب: فرصتهای انتخاب در این مدل به مواقعی گفته می شود که سازمان به تصمیمگیری پرداخته است. همان طور که گفته شد جریان هایی از مشکلات و راه حل ها و همچنین اعضای سازمان به صورت مجزا در حال جاری شدن هستند. بناگاه یک مدیر در مییابد که یکی از راه حل ها به یکی از مشکلات نزدیک و میتواند با مشارکت تعدادی از کارکنان سازمان آن مشکل را حلاجی و به تصمیم دست یابد.
این چهار مفهوم به صورت چهار رودخانه در سازمان جاری هستند و براه خود ادامه میدهند. تنها در یک نقطه خاص آن ها به یکدیگر میرسند و آن نقطه مرکز تصمیم گیری است.
پیامدهای مدل تصمیم گیری بر اساس ظرف زباله برای تصمیم گیری در سازمان عبارتند از:
۱- راه حل هایی ممکن است که پیشنهاد شوند بدون آنکه اصلا مشکلی در آن زمینه وجود داشته باشد.
۲- انتخاب هایی ممکن است اتخاذ شود، بدون آنکه مشکل سازمان به راه حل برسد.
۳- مشکل ممکن است همچنان باقی بماند، بدون آنکه راه حلی برای آن پیدا شود.
۴- ممکن است که چند مشکل حل شوند (Daft, 2002).
۲-۸ – رویکردهای تصمیم گیری
رویکرد تصمیم گیری میتواند از دوجنبه اصلی بررسی شود. رویکرد هنجاری[۲۷] و رویکرد توصیفی[۲۸]. رویکرد هنجاری یا کمی تأکید بر تعیین ارزشهای مشخص برای پارامترهای مسئله و حل آن برای طیفی از ارزشها یا یک ارزش مشخص را دارد. در مقابل، چارچوب کار توصیفی یا کیفی تلاش نمینماید که عوامل را درهبندی کند بلکه به دنبال بیان آن ها در عبارات کلی بوده و حل مسئله بر اساس آن ها مبتنی میباشد(شریف زاده ،۱۳۷۸).
به لحاظی می توان تقسیم بندی مربوط به تصمیم گیری را به سه دسته کلی در ارتباط دانست:
۱-تصمیم گیری عقلایی
۲-تصمیم گیری رفتاری
۳-تصمیم گیری باز (سعادت، ۱۳۸۱).
۲-۸-۱- تصمیم گیری عقلایی
تصمیم گیری عقلایی[۲۹] بدین معنی است که بازیگر سیاسی با انتخاب روبروست (Stone, 1997). فرد در تصمیم گیریهای خود همواره تصمیماتی اتخاذ خواهد کرد که بهترین تصمیم ممکنه بوده و تصمیماتی است که امکان و احتمال نیل به اهداف و مقاصد او را به حداکثر می رساند (March, 1994).
هنگامی تصمیم گیری عقلایی است که تصمیم گیرنده
۱-در باره موضوع تصمیمی گیری اطلاعات کامل دارد.
۲-قادر است خواسته ها و اویت های خود را بر حسب مطلوبیت و مفید بودن آن ها به ترتیبی منطقی درجهبندی نماید.
۳-قادر است از میان شقوق و راه حلهای مختلف راهی را برگزیند که مطلویبت او را به حداکثرمی رساند (Keeney,1998).
البته باید خاطر نشان ساخت که چنین مفروضاتی هیچگاه به تحقق نپیوست (Kroenke ,1992). اما در مورد بند اول، یعنی احاطه تصمیم گیر به کل اطلاعات بحث های مفصلی صورت گرفته است. در جهان معاصر، جمع آوری اطلاعات، کاری زمانگیر و هزینه بر است. در عالم واقعیت، تصمیم گیر در ابتدا مقداری اطلاعات را با پرداخت هزینه، تهیه می کند. با این اطلاعات به نتایجی میرسد. سپس تصمیم میگیرد که این اطلاعات کافی است و یا او می بایست مقداری دیگر اطلاعات سفارش دهد (Calvert, 1989).
نخستین فرضیه در مدل عقلایی این است که اهداف، معین و معلوم میباشد. یعنی فرض است که یا اهداف از قبل برای تصمیم گیرنده تعیین و داده شده است و یا آنقدر واضح و آشکار میباشد که هدف گذاری میتواند به آسانی و سادگی انجام گیرد. اما در شرایط واقعی تصمیم گیری، اهداف به ندرت معلوم و معین است (Archer, 1980).
یکی از مشکلات مدل عقلایی این است که فرض می شود که مدیر از قبل به صورت مشخص میداند که به چه هدفی میخواهد برسد. در حالی که در اکثر اوقات، مدیر نمی داند که واقعا هدف چیست و یکی از مسائل مدیر تعیین هدف است (سعادت، ۱۳۶۹).
فرض دوم در مدل عقلایی آن است که تصمیم گیرنده باید تمامی راه حلهای مختلف و ممکن را یافته، تک تک آن ها را مورد ارزیابی دقیق قرار دهد. اما این تصوری واهی و ادعایی بیجاست که می توان تمامی راه حلهای مختلف را شناسایی کرد، چه رسد به اینکه میتوان یک یک آن ها را به دقت سنجید و ارزیابی نمود (Simon,1986). فرضیه سوم این است که تمامی نتایج و عواقب ناشی از اتخاذ و اجرای یک تصمیم بررسی و در نظر گرفته شده است. ولی همان گونه که نمی توان تمام راه حلهای ممکن را یافت، همان گونه نیز نمی توان تمامی نتایج ناشی از انتخاب و و اجرای آن ها را پیشبینی نموده و در نظر گرفت. آینده پدیده ایست با ماهیتی نامعلوم و غیر قابل پیشبینی و هیچ تصمیم گیرنده ای نمی تواند کاملا مطمئن باشد که تمامی اثرات و تبعات ناشی از هر تصمیمی را می دانسته است (Blai,1986).