«نظریه حق الهی در قرن ۱۷ میلادی ارائه شد و کسانی مانند سوارز و بوسوئه به نشر آن پرداختند تمام نظریه پردازان حقوق الهی، شروع کار خود را کتاب «احادیث سن پُل، خطاب به رُمی ها» قرار میدهند. عبارت مشهور این کتاب این است که:«پادشاهان وزرای خداوندند بر روی زمین و همان طور که از خداوند اطاعت میکنیم، لازم است از وزرای او هم اطاعت کنیم . در اساس، هیچ قدرتی نیست که از جانب خداوند نیامده باشد.»
ژان بدن (م۱۵۹۶-۱۵۲۹) بدون آن که به طور مستقیم نظریه پرداز حقوق الهی باشد، اشاراتی به حاکمیت حقوق الهی دارد . حاکمیت از نظر بدن عبارت است از قدرت مطلق و همیشگی یک جمهوری ] جامعه [ . این بدان معنا است که شاه تابع هیچ مرجعی جز خدا ینست، همین تفسیر او را در ردیف پیش گامان حقوق الهی قرار میدهد؛ زیرا خداوند علت و ریشه قدرت هاست و اوست که میتواند آن را ببخشد یا بگیرد!»
««ای پدران وای زمامداران مقدس! از شما تمنا می کنم چنان کنید که تمام جهان بداند که اگر شما قدرت بستن یا گشودن درهای بهشت را دارید، پس در روی زمین نیز قدرت آن را دارید که امپراتوری ها، سلطنت ها، ایالت ها، امارت ها، ریاست ها، وزارت ها و تمام تملیکات دنیوی مردم را بر طبق لیاقتشان به ایشان واگذارید و یا از ایشان پس بگیرید.»( از سخنان اسقف گرگوار، قرن یازدهم میلادی) »[۱۹]
«اندیشه سلطنت پاپ، نخستین بار توسط پاپ لویی اول (قرن پنجم میلادی) تنظیم و عرضه شد. هر چند بعدها پاپ گریگوری هفتم و پاپ اینوسان سوم تعابیر محکم تری از آن اندیشه عرضه کردند. شخص پترس حواری، تجسم کلیسا به شمار میرفت. پاپ ها نیز خود را جانشینان پطرس قدیس میدانستند. این مناقشه، مناقشه بسته ای نبود. زیرا همان حقوق دانانی که مشتاقانه نظریه قدرت کامله را در مورد دستگاه پاپ به کار می بردند، این مسأله را نیز مورد بحث قرار میدادند که آیا مقامات کلیسا، به نیابت از مردم، واجد قدرتند یا نه. چنین اندیشه ای، محدودیت هایی را برای حکومت پاپ ایجاد می کرد. مناقشه در خصوص این که قدرت کلیسا ناشی از شخص پاپ است یا نه، بعدها در طی قرن های ۱۶ و ۱۷ میلادی، با مناقشات مربوط به سلطنت غیر دینی درآمیخت. به طور خلاصه حاکمیت، محور اصلی نظریه دولت مطلقه بوده است. اولاً گفته می شد که وجود دولت نیازمند وجود شخصی واجد حاکمیت است . دوم این که این شخص به نحو کامل در پادشاه تجلی می یافت و سوم این که نظریه دولت مطلقه، تنها نظریه ای بود که به نحو کامل، منطقِ مفهوم حاکمیت را می پذیرفت و آن این که حاکمیت، متضمن تفوق و سلطه شخص حاکم، منبع قانون و بنابرین فراتر و برتر از همه قوانین بود و تنها در نزد خداوند، مسئول تلقی می شد . دولت، ملک شخص حاکم به شمار میرفت.
در نظریه حق الهی، شخص حاکم، بر اساس حکم و حمایت خداوندی، حکومت می کرد . بنابرین قوانینی که پادشاه اعلام می کرد دارای اهمیت مذهبی به شمار میرفت. عدم مقاومت در برابر پادشاه، وظیفه مذهبی تلقی می شد . بدینسان حاکم به گفته هابز به «خداوند میرا» مبدل می گشت .
و حتی این نظریه با نظریات مربوط به مصلحت دولت درآمیخت، نظره ای بسیار نیرومند پیدا شد، همه تصمیمات شخص حاکم در جهت پیشبرد نفع و مصلحت دولت، واجد معنا و اهمیتی مذهبی بودند.( مصلحت دولت را تنها پادشاه میتوانست تشخیص دهد) از آن جا که به لحاظ نظری، خداوند میرا نمی توانست اشتباه کند، خواست و اراده وی خودبخود به مصلحت دولت بدل می شد .
«وقتی ما دولت را در نظر داریم، به خودمان خدمت میکنیم . رفاه یکی ( یعنی دولت) موجب عظمت و افتخار دیگری ( یعنی پادشاه) می شود. وقتی دولت سعادتمند و سربلند و نیرومند باشد، کسی که موجب چنین چیزی میگردد، شکوه و افتخار به دست می آورد.» در این عبارات، لویی، کلمات من و دولت را در یک معنی به کار میبرد .
عواملی چون پیدایش واحدهای ارضی نسبتاً مستقل، فروپاشی قدرت و نفوذ امپراتوری مقدس روم، و افول نفوذ دستگاه پاپ، از جمله شرایط لازم برای پیدایش اندیشه حق الهی بودند. آرمان دینی و سیاسی امپراتوری مقدس روم، اندیشه مملکت مسیحی، تحت رهبری حضرت مسیح بود که عملاً از طریق نواب آن حضرت یعنی پاپ و امپراتور اداره می شد . این اندیشه متضمن وجود دو مقام مدعی متصب الهی بود. بنابرین فروپاشی چنین اندیشه ای، لازمه پیدایش پادشان مستقلی بود که مدعی حق الهی بودند.»
وجود دو مقام مدعی منصب الهی، خود میتواند یکی از علل فروپاشی نظامی باشد که این دوگانگی قدرت را در دل دارد . از طرف دیگر گسست یکپارچگی امپراتوری مقدس روم و ایجاد حکومت های متعدد خودمختار، در حالی که همچنان تئوری تئوکراسی بر اذهان سلطه دارد، و در عین حال هر حکومتی باید توجیه گر مبنای مشروعیت خودب اشد، افکار عمومی را به این سمت کشاند که هر پادشاهی حق الهی دارد و اصولاً سلطنت مقامی است که خداوند به شایستگان اعطا میکند تا با آن برای مردم آرامش و رفاه به ارمغان آورند و در برابر مردمان مطیع و فرمان برداش باشند، اگر چه برایشان سخت بگیرد و به وظیفه پدرانه خود عمل نکند. نمی توان در برابر پادشاه مخالفتی ابراز کرد، چرا که اراده او اراده خدا است . اگر چه خداف همگان، به ویژه شخص حاکم را به دادگری و مهربانی فرمان داده است . همین پارادوکس های لاینحل است که در کنار افزایش حکومت های کوچک، با شیوه های اداره بعضاً متفاوت زمینه ساز تزلزل اندیشه حق الهی است . اگر چه تئوری تئوکراسی نشان داده است که عندالاقتضاء تغییر شکل و روش میدهد اما به راحتی جا یخود را به نظریه های رقیب واگذار نمی کند.
اگر چه اروپای مسیحی، رفته رفته با تغییر نحوه زیست و افزایش قدرت عالمان تجربی و فلاسفه اجتماعی و سیاسی و انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه ( که خود ریشه در تطورات پیوسته اجتماعی دارد) و به علت انزجار از روش و نگرش کلیسای قرون وسطی، تئوری تئوکراسی را به کناری نهاد، اما این اتفاق امری تدریجی بود و ینز این معنا را نداشت که به حاشیه رفتن، مترادف با مرگ یا فراموشی است بلکه تاریخ نشان داده است که این تئوری قابلیت رجوع و ارجاع را ، به اشکال و شیوه های مختلف، به اقتضای شرایط تاریخی و فرهنگی، سیاسی هر زمان و مکان دارد.
مبحث سوم : اسلام
اسلام مفهومی لغزنده است. تاریخ اسلام را از هر بُعدی بنگریم در می یابیم که اختلاف آرای، نه پدیده ای عارضی و حادث، که امری طبیعی است . چنین به نظر میرسد که متون مقدس اسلام آنچنانند که تمام فرقه های فقهی، کلامی، عرفانی، فلسفی و … در عین حال که با یکدیگر مخالف و مختلفند، مکتب و مرام خود را به قرآن و حدیث مستدل و مستند می کرده و میکنند.