ارزشهای شخصی به نوعی به نظام ارزشی فرد اشاره میکند و بیان کننده این مسئله میباشد که فرد به چه موضوعاتی ارزش میدهد و به چه میزان. این مسئله که فرد برای چه موضوعاتی ارزش قائل است میتواند از ویژگیهای شخصیت او نشأتگرفته باشد و از طرف دیگر مستقیم و یا غیر مستقیم بر قضاوتهای اخلاقی او تأثیر بگذارد. چرا که قضاوت اخلاقی در اصل قضاوت پیرامون یک مسئله در موقعیتی خاص است که طی آن فرد بایستی استدلال نماید و رأی به درست یا غلط بودن آن مسئله دهد. بدین منظور او باید به مسائل مختلفی از جمله ارزشهای شخصی و جمعی، قانون و همچنین شرایط فرد توجّه نماید تا بتواند راجع به مسئله بهترین قضاوت را داشته باشد.
۱-۲ شخصیت
۱-۱-۲ معنا و مفهوم شخصیت
اصطلاح شخصیت از کلمه لاتین پرسونا[۳۲] به معنای نقاب اخذ شده است. در یونان باستان، بازیگران به هنگام نمایش ماسکی را به صورت خود میزدند و از طریق آن نقش واقعی خود را که در ارتباط با همان نقاب بوده است ارائه میدادند. مردم نیز سعی دارند رفتار خود را مطابق خواسته ها و انتظارات اجتماعی بروز دهند. شخصیت یک مفهوم انتزاعی است که از طریق انسجام و هماهنگی مجموعه ای از خصوصیات معنا پیدا میکند. این خصوصیات عبارتند از: عواطف و هیجانات، انگیزه ها، افکار، تجارب و ادراکات. از سوی دیگر شخصیت تنها شامل جنبههای ظاهری رفتار نیست بلکه معنای واقعی شخصیت چند بعدی است و این ابعاد شامل طیفی از فرایندهای درونی و ذهنی است که افراد را وادار به انجام رفتار معینی میکند (دارابی، ۱۳۸۴).
صاحب نظران مختلف هر کدام از منظر و دیدگاه خود به تعریف این موضوع پرداختهاند که در اینجا به برخی از آن ها اشاره میشود:
جی. پی. گیلفورد[۳۳] (۱۹۵۹) شخصیت را این گونه تعریف کردهاست : “شخصیت عبارت از الگوی منحصر به فرد صفات شخصیتی است” در حالی که ریموند کتل[۳۴] (۱۹۵۰) شخصیت را این گونه تعریف کردهاست: ” شخصیت امکان پیشبینی آنچه را که فرد در موقعیتی خاص انجام خواهد داد، فراهم میکند” (رأس، ۱۳۷۳).
برگر[۳۵] (۱۹۹۳) شخصیت را این گونه تعریف میکند: ” شخصیت عبارت است از الگوهای با ثبات رفتار که از درون افراد برمی خیزد”. البتّه این که رفتار یا شخصیت از درون انسان بر میخیزد دلیل بر تأثیر نداشتن عوامل بیرونی نیست بلکه این به معنای آن است که پاسخی که افراد به محرّک میدهند از درونشان نشأت میگیرد زیرا تا سازههایی در درون انسان نباشد، رفتاری از وی سر نخواهد زد. حال این سازهها میتواند فطری باشد یا اکتسابی و حاصل تربیت والدین و یا انتظارات جامعه باشد (دارابی،۱۳۸۴).
کارل راجرز[۳۶] شخصیت را به عنوان خویشتن سازمان یافته دائمی و ماهیت ادراک شده از نظر ذهنی در نظر میگیرد که در مرکز تمام تجربه های ما قرار دارد. برای اریک اریکسون[۳۷] زندگی بر اساس سلسله بحرانهای روانشناختی جریان مییابد و شخصیت کارکرد پیامدهای آنهاست. جورج کلی[۳۸] شخصیت را به عنوان مسیر منحصر به فرد معناسازی[۳۹] فرد، خارج از تجربیات زندگی تعریف میکند (هجل و زیگلر، ۱۳۷۹).
گوردون آلپورت[۴۰] در مطالعات خود در زمینه شخصیت بیش از ۵۰ تعریف مختلف را بررسی کرد و سپس تعریف خود را ارائه داد: ” شخصیت سازمان پویایی از نظامهای جسمی- روانی در درون فرد است که رفتار و افکار ویژه او را تعیین میکند” (آلپورت، ۱۹۶۱، به نقل از شولتز، ۱۳۸۴).
همان طور که اشاره شد اگر نظرات روانشناسان شناخته شده در زمینه شخصیت را بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که معنای شخصیت از دیدگاه هر کدام از آن ها بستگی به نظریه شخصیتی آن ها دارد. امّا با بررسی و مقایسه نظرات آن ها میتوان به چند توافق اساسی در بین آن ها دست یافت:
۱- این که شخصیت به چیزی فراتر از مفهوم ریشه ای ” تصور سطحی اجتماعی ” و به چیزی بسیار اساسیتر و با ثباتتر در فرد اشاره دارد.
۲- این که شخصیت یک ساختار فرضی در فرد در نظر گرفته میشود که به رفتار فرد سازمان میدهد.
۳- این که با مطالعه شخصیت میتوان به تفاوتهای فردی دست یافت.
۴- این که شخصیت به یک موضوع مستمر تکاملی اشاره دارد که هم گرایشهای ژنتیکی و هم تجربه های اجتماعی و شرایط محیطی متغیّر را در بر دارد (هجل و زیگلر، ۱۳۷۹).
۲-۱-۲ رویکرد صفت[۴۱]
برخی از نظریه های شخصیت به این موضوع پرداختهاند که شخصیت افراد مختلف دارای خلق و خوی خاص و یا به عبارتی صفات خاص است که این صفات در طول زندگی افراد ثابت هستند و در اعمال فرد خود را نشان میدهند. تیپهای شخصیتی هم این گونه به وجود میآیند که مجموعه ای از این صفات در افراد باعث به وجود آمدن یک تیپ خاص شخصیتی میشود. از این دست نظریات، میتوان به نظریات بقراط آلپورت[۴۲]، کتل[۴۳] و آیزنک اشاره نمود (پروین، ترجمه جوادی و کدیور، ۱۳۸۶).
۱-۲-۱-۲ نظریه بقراط
یکی از قدیمیترین نظریات در این زمینه نظریه مربوط به بقراط پدر علم پزشکی است. وی افراد را به چهار دسته: دموی، بلغمی، سودایی و صفراوی تقسیم میکرد. او معتقد بود که چهار مایع در بدن وجود دارند که افزایش هر کدام از آن ها در بدن منجر به بروز رفتاری خاص در افراد میشود. این چهار مایع عبارتند از: خون که فرد را دموی، خوش بین و شاد میسازد، بلغم که فرد را خون سرد، بی رگ و بی عاطفه میسازد، صفرای سیاه که افراد را غمگین و افسرده میسازد و صفرای زرد که افراد را تندخو و زود خشم میسازد (رأس، ۱۳۷۳).
۲-۲-۱-۲ نظریه آلپورت
آلپورت شخصیت را سازمانی پویا در درون فرد میداند که از نظامهای روانی و جسمانی که ویژگیهای رفتار و افکار را تعیین میکند، تشکیل شده است. وی صفات را شیوه های پیوسته و پایدار واکنش به جنبههای محرک محیط میداند. او ابتدا دو طبقه از صفات را پیشنهاد کرد: صفات فردی و صفات مشترک. صفات فردی منحصر به یک شخص است و منش وی را توصیف میکند. صفات مشترک بین چند نفر تقسیم شده است نظیر اعضای یک فرهنگ. صفات مشترک احتمال دارد با تغییر استانداردها و ارزشهای جامعه در طول زمان تغییر یابد (شولتز، ترجمه سیّد محمّدی، ۱۳۸۵).
صفات فردی یا گرایشهای شخصی همگی از شدت و اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. از این جهت آلپورت سه نوع صفات را پیشنهاد کرد: صفت اصلی، صفت مرکزی و صفت ثانوی . صفت اصلی بسیار فراگیر و با نفوذ است و تقریباً با تمام جنبههای زندگی شخصی تماس دارد و بر رفتار وی مسلط است.
هرکسی دارای تعداد کمی صفات مرکزی میباشد. پنج تا ده مضمون که رفتار او را توصیف میکند. این ویژگیهایی است که در هنگام بحث کردن درباره یک شخص آشنا ذکر میشود. کم نفوذترین صفات فردی، صفات ثانوی هستند که به صورت آشکار و پیوسته از صفات اصلی و مرکزی ظاهر میشوند. آن چنان به ندرت و یا ضعیف آشکار میشوند که فقط یک دوست نزدیک میتواند متوجه شود (پروین، ترجمه جوادی و کدیور، ۱۳۸۶).
۳-۲-۱-۲ نظریه کتل