مایر و همکاران (۲۰۰۲) این توانایی ها را در چارچوبی به نام هوش هیجانی سازمان دادهاند. به طور کلی، آن ها هوش هیجانی را یک توانایی ذهنی دانسته و در طی مطالعات متعددی به تکمیل نظریات خود پرداخته و در نهایت الگوی توانایی هوش هیجانی را ارائه کردهاند. مایر و همکاران (به نقل از گلمن، ۱۹۹۵، ترجمه پارسا،۱۳۸۷) هوش هیجانی را توانایی بازشناسی معنای عواطف و ارتباط ها شمردند که فرد را قادر میسازد تا مشکلاتش را حل کند. بنابرین، قابلیت های هیجانی را برای هوش اجتماعی، بنیادی و اساسی دانستند. آنان بر این باورند که مسائل و موقعیت های اجتماعی با داده های عاطفی و هیجانی در ارتباطند. از این رو، قابلیت های هیجانی نه تنها در شکل گیری تجارب اجتماعی دخیل هستند، بلکه بر تجارب درون فردی نیز مؤثر واقع میشوند.
در الگوی مایر و همکاران (۲۰۰۲) ساختار هوش هیجانی در چهار شاخه اصلی ترسیم می شود:
-
- شناسایی هیجان ها[۱۳۱]: توانایی شناسایی هیجان های خود و دیگران در ابعاد فیزیکی و روان شناختی، بیان صحیح و دقیق هیجان ها و توانایی تفکیک ابراز درست و نادرست احساسات.
-
- تسهیل هیجانی تفکر[۱۳۲]: توانایی تمرکز دوباره بر احساساتی که در برخورد با وقایع، اشیاء و افراد تداعی شده اند، بسط هیجان ها و استفاده از آن ها در جهت تسهیل تفکر و توانایی حل مسئله و توانایی استفاده از نوسانات خلق برای در نظر گرفتن نقطه نظرهای مختلف.
-
- فهم هیجانها[۱۳۳]: توانایی فهم هیجانهای مرکب یا زنجیره های هیجانی، فهم دلایل و پیامدهای احساسات خود، توانایی فهم ارتباط میان هیجان های مختلف (مثل شرم و خشم) و تعبیر و تفسیر آن ها، که اساسیترین مهارت این شاخه محسوب می شود.
- مدیریت هیجان ها[۱۳۴]: توانایی گشودگی به تمام احساسات اعم از لذت بخش و آزار دهنده، توانایی بازنگری و اندیشه بر روی هیجان ها، توانایی حفظ و تداوم حالت های هیجانی و بازسازی آن ها بر اساس اینکه سودمند ارزیابی شده اند یا نه و توانایی مدیریت هیجان ها در خود و دیگران.
مایر، سالووی، کاروسو و سیتارنیوس[۱۳۵] (۲۰۰۱) هوش هیجانی را نوعی از پردازش اطلاعات هیجانی می دانند که در آن هیجان ها به عنوان منابع مهم اطلاعاتی، انگیزشی و مدیریت مورد استفاده قرار می گیرند و این فرایند پردازش اطلاعات شامل توجه به هیجان ها، پردازش و ارزیابی صحیح هیجان ها و نظم بخشی سازش یافته هیجان ها است.
مایر و کامچک[۱۳۶] (۱۹۹۸، به نقل از مایر و همکاران، ۲۰۰۲) عنوان کردند که افراد طی یک فرایند شناختی به صورت مداوم به احساسات خود اندیشیده و آن ها مورد بازنگری، ارزشیابی و تنظیم قرار میدهند. آن ها این فرایند ها را تجربه فراخلقی[۱۳۷] نامیده و بر این اساس مقیاس حالت فراخلقی[۱۳۸] را ساختند که تغییرات لحظه به لحظه اندیشه افراد را در این فرایند می سنجید، اما به منظور سنجش پایاتر تفاوت های فردی در تجارب اندیشهای خلق[۱۳۹] سالووی و همکاران (۱۹۹۵، به نقل از مایر و دیگران، ۲۰۰۲)، مقیاس صفت فراخلقی[۱۴۰] را تهیه کردند که هوش هیجانی را در سه مؤلفه توجه[۱۴۱] هیجانی (مرحله درون داد) تمایز[۱۴۲] هیجانی (مرحله پردازش) و بازسازی[۱۴۳] خلقی (مرحله برون داد) اندازه گیری میکند.
به علاوه، دانیل گلمن (۱۹۹۵، به نقل از حاجلو، ۱۳۸۸) کتاب خود را تحت عنوان هوش هیجانی برای اولین بار منتشر ساخت. هرچند که تعریف او از هوش هیجانی بر کار مایر و سالووی مبتنی بود، اما عوامل شخصیتی دیگری نیز بر آن افزود. او هوش هیجانی را جنبه دیگری از هوش انسان میدانست که شامل آگاهی از احساسها و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی و همچنین توانایی تحمل کردن ضربه های روانی و مهار آشفتگی های روانی است. به اعتقاد او هوش هیجانی نوعی از مهارت اجتماعی، یعنی با مردم کنار آمدن، مهار احساسات در روابط با انسان ها و توانایی ترغیب یا راهنمایی دیگران، است.
گلمن (۱۹۹۵، به نقل از حاجلو، ۱۳۸۸) بحث خود را پیرامون هوش هیجانی از آنجا آغاز کرد که نمره های درسی، هوشبهر یا نتایج آزمون های تحصیلی، علی رغم ارزش و ابهت آن ها در نظام آموزشی و دیدگاه مردمی، نمی توانند قاطعانه پیشبینی کنند که چه کسی در زندگی موفق خواهد شد. گلمن برای تأیید نظریه اش به اثر مهم گاردنر (۱۹۸۳، به نقل از حاجلو، ۱۳۸۸) در کتاب قالب های ذهن، که بیانیه ای در رد دیدگاه های سنتی هوش بود، اشاره کرد. به اعتقاد گاردنر یک نوع هوش نیست که موفقیت شخص را تضمین میکند، بلکه طیف گسترده ای از انواع هوش ضامن موفقیت افراد هستند.
گلمن هر دو نوع هوش (شناختی و هیجانی) را عامل مؤثر در حصول به موفقیت دانست. وی هوش هیجانی را مجموعه ای از توانایی هایی شمرد که شامل خویشتن داری، پشتکار، توانایی مهار تکانه ها و به تأخیر انداختن کامرواسازی (ارضای نیازها)، تنظیم خلق، مهار اضطراب ها به منظور تسهیل در اندیشیدن و تفکر درباره احساسات خود و دیگران می شود (حاجلو، ۱۳۸۸).
بار-آن (۱۹۹۷) مدلی چند عاملی برای هوش هیجانی تدوین کردهاست. او هوش هیجانی را نظامی از مهارت ها و کارایی های شخصی دانست که بر توانایی او برای موفقیت در مقابله با بحران های محیطی تاثیر میگذارد. تأکید بر او بر عوامل غیر شناختی نوعی از مفهوم سنتی هوش است که کمیت عوامل شناختی را منعکس میسازد. از دیدگاه بار-آن هوش هیجانی دارای ابعاد عاملی گوناگون است. وی ۱۵ بعد هوش هیجانی را عنوان میکند می توان با بهره گرفتن از ۵ خرده مقیاس پرسشنامه بهره هیجانی آن را سنجید. هوش هیجانی، مهارت های هیجانی و اجتماعی در طی زمان رشد و تغییر میکنند و می توان از طریق آموزش و برنامه های اصلاحی و درمانی آنهارا ارتقاء بخشید. بسیاری از عامل های هوش هیجانی بار-آن ارتباط نزدیکی با ویژگی های سنتی شخصیت دارند. بار-آن (۱۹۹۷) و گلمن (۱۹۹۵) هر دو هوش هیجانی را به عنوان نوعی ویژگی شخصیتی شمرده اند. به نظر مایر و سالووی (۱۹۹۷) برخی از تعابیر هوش هیجانی به نظر گمراه کننده میآیند؛ زیرا به جنبههای شناختی این مفهوم توجه چندانی نداشته اند. به علاوه، تواناییهای شناختی غالبا با ویژگیهای شخصیتی و خلقی ادغام میشوند. در نمودار ۱-۲ مدل هوش هیجانی بار-آن ارائه شده است.
هین[۱۴۴] (۲۰۰۷) تعریف گلمن را از هوش هیجانی تکراری از تعاریف سالوی و مایر دانست؛ با این تفاوت که گلمن گستره هوش هیجانی را چنان وسعت بخشید که هوش هیجانی بیشتر جنبه عام پسندانه به خود گرفت تا جنبه ی علمی. هین اگر چه تعاریف مایر و سالووی را از هوش هیجانی پذیرفت، پیشنهاداتی را جهت بهبود نواقص آنان ارائه داد. نخست آنکه، هوش هیجانی دارای دو جنبه است؛
بین فردی
-
- همدلی
-
- مسئولیت پذیری اجتماعی
- روابط بین فردی
انطباق پذیری
-
- مسئله گشایی