«هر دین تمام عیار، هم باید واجد حقیقتی باشد که موجب رستگاری و نجات است و هم حضوری که جذاب، دگرگونکننده و نیز وسیلهای در خدمت رهایی و رستگاری است».[۳۳۶] البته این دو مؤلفه نیز مانند سه عامل گذشته، در همهی سنتها به صورت واحد یافت نمیشوند، مثلاً در ادیان ابراهیمی، مسیحیت بر حضور تأکید میکند و اسلام بر حقیقت، و این در حالی است که حقیقت از ذاتیات مسیحیت بوده، برای این دین، اجتنابناپذیر است؛ چنانکه حضور برای اسلام نیز غیرقابل اجتناب است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۳-۲-۲- جمع بندی و نتیجه گیری بخش
سابقهی تاریخی سنتگرایی به عنوان یک جریان فکری به کمتر از یک قرن بر میگردد.
این جریان در پی تحولات جهان مدرن و سیطرهی روز افزون مدرنیته، به وجود آمد. دغدغه اصلیاش، نقد مدرنیسم غربی و بازگرداندن انسان به سنتهای ازلی و ابدی دوران پیش از تجدد است که با سیطرهی تجدد کمرنگ یا به دست فراموشی سپرده شدهاند.
سنت در نزد سنتگرایان دو معنی مرتبط، اما متمایز با هم دارد: یکی حقیقت مطلق، بیصورت و فرازمان که از طریق وحی و انکشاف الهی بر انسان عیان میشود و دیگری تجلی صوری حقیقتهای الوهی ازلی در زمان و مکان از طریق ظواهر و قوالب اسطورهای و دینی.
این مکتب به دست اندیشمندانی چون رنه گنون، کوماراسوامی و شوان هویت مستقلی یافت و پس از ایشان توسط شاگردانشان که از جملهی آن ها سیدحسین نصر، اندیشمند مسلمان ایرانی میباشد گسترش یافت.
نظریه «وحدت متعالی ادیان» به عنوان پیام اصلی این مکتب در پی راه حلی برای کثرت صور قدسی، حل تعارض بین ادیان و توجیه رابطه بین ادیان و امر متعالی مطرح شده است. سنتگرایان بین ظاهر و باطن دین تفکیک قائل شدهاند و تغایرها را به ظاهر و نمودهای دین و مشابهتها را به باطن و گوهر دین ارجاع میدهند.
نصر نیز به عنوان نظریهپرداز این مکتب به کثرتگرایی دینی در قالب نظریهی وحدت متعالی ادیان معتقد است و با توجه به پیشینه فکری و سنتی خود به تبیین این نظریه پرداخته است؛ وی برای تبیین نظریهی وحدت متعالی ادیان برشش مبنا استدلال میکند که عبارتاند از: ۱- مبدا واحد تمام ادیان، ۲- تفاوت جایگاه امر مطلق و مثل اعلاء، ۳- اصل راست آیینی، ۴- تمایز میان بعد ظاهری و باطنی، ۵- وحدت باطنی و کثرت ظاهری ۶- وجود عناصر متشابه در ادیان مختلف.
در تحقیق حاضر تلاش بر این است که پس از ارائه نظریهی وحدت متعالی ادیان و ادلهی آن در این فصل، به تبیین مبانی فکری دکتر نصر در ارائه این نظریه بپردازیم.
۳-۳– مبانی نظریه وحدت متعالی ادیان
۳-۳-۱- مبانی نظری وعرفانی نظریه ی وحدت متعالی ادیان
۳-۳-۱-۱- فلسفه سنت گرایان (حکمت خالده)
فلسفه سنتگرایان یا همان حکمت خالده یکی از مهمترین مبانی فلسفی و عرفانی نصر در تاسیس منظومه فکری خود است. این فلسفه هم دارای ابعاد عقلانی و هم واجد ابعاد معنوی و عرفانی است. بدینلحاظ هم در مبانی فلسفی نصر به کار ما خواهد آمد و هم در قسمت مبانی عرفانی وی. عجالتاً در بخش مبانی عرفانی او به تشریح این دیدگاه میپردازیم، با این توجه که در بخش مبانی نصر نیز به کار ما خواهد آمد و عدم ذکر آن در بخش فلسفی از جهت اجتناب از تکرار مباحث میباشد.
حکمت خالده تشریحکنندهی منظومه فکری سنتگرایان است و از اینرو آنچه تاکنون درباره مسأله وحدت ادیان و اصول آن بیان شد، از حکمت خالده برگرفته شده است.
در غرب اصطلاح «فلسفه جاویدان»[۳۳۷] با اثر آلدوس هاکسلی[۳۳۸] به همین نام تداعی میشود، اما فارغ از برداشت طبیعتگرایانه هاکسلی از این مفهوم، آنچنانکه نصر معتقد است «اصطلاح حکمت خالده توسط آگوستین استویخوس[۳۳۹] در کتاب «De PereniniPhilosophia» در دوره رنسانس در ۱۵۴۰م به کار برده شده و لایب نیتس در نامهای که در ۱۷۱۵م نوشت آن را بر سر زبانها انداخت».[۳۴۰]
آگوستین استویخوس آن را معادل حکمت ازلی میدانست که هم فلسفه و هم الهیات را در بر میگیرد.
«باور او بر این بود که حکمت در ابتدا ریشهای الهی داشته است و معرفتی قدسی بوده که خداوند آن را به حضرت آدم (ع) اعطا کرده، اما غالب فرزندان او رفته رفته آن را فراموش کردند. از این رو تصویر کمرنگی از آن در الهیات باستانی باقیمانده است».[۳۴۱]
حکمت ازلی[۳۴۲] که از مؤلفههای اصلی مفهوم سنت است در واقع همان چیزی است که هندوها آن را سنتاذرمه مینامند و در میان مسلمانان حکمت خالده نام دارد. «یکسانی سنتاذرمه با سنت ازلی به معنای کاستن از حجت و اعتبار پیامهای بعدی فرو فرستاده شده از عالم بالا نیست؛ پیامهایی که هر کدام با یک مبدأ آغاز میشوند که در واقع مبدأ کل است و سرآغاز یک سنت را نشان میدهند که هم ازلی و هم انطباق آن با دوره بشری معین است، انطباقی که در حقیقت، امکان الهی است که در سطح بشر تجلی یافته است».[۳۴۳]
در آثار دکتر نصر حکمت خالده یا حکمت جاوید معرفتی است که همیشه بوده و خواهد بود و خصیصه جهان شمول دارد و همواره در میان اقوام و ملل از سرزمینهای مختلف وجود داشته و آن معرفتی است که قابل حصول برای عقل شهودی است و در قلب ادیان یا سنن وجود دارد.
دکتر نصر حکمت خالده را دال بر حقیقتی سرمدی میداند که در بطن همه سنتها وجود دارد. حکمت، نزد نصر «آن سنت فلسفی است که با تعالیم ادریس نبی آغاز شد که نزد مولفان قدیمی مسلمان با هرمس یکی شناخته میشود».[۳۴۴]
او بر این باور است که در تفسیر سنتی، حکمت خالده تصویرگر علمی است که ساحت ظاهر در حوزه دین و کیهان و دروازه ورود به ساحت باطن است. در واقع مابعدالطبیعهای که فلسفه جاودان خیال آن را در سر میپروراند، بر سلسله مراتب وجود کلی و چنانکه گفتیم بر تمایز میان ظاهر و باطن، صورت ظاهری و ذات، قشر و لب یا پدیدار و ذات فی نفسه مبتنی است. درک و لحاظ این تمایزات برای فهم فلسفه جاودان بسیار ضروری است و جاودانگی و جهان شمولی فلسفه خالده از همین خاستگاه است.[۳۴۵]
شوان آن را دیدگاه مابعدالطبیعه جهانی میداند که از طریق سنتهای مختلفی که منشأ آسمانی دارند، بر آدمیان مکشوف شده است و برای آن معادلهایی نظیر «دین خالد» یا «دین دل» و Sophia perenna را در مقابل philosophia perenne قرار میدهد.[۳۴۶] حکمت جاوید شاخهها و انشعاباتی مربوط به کیهانشناسی، انسانشناسی، هنر و دیگر رشتهها دارد، اما «در بطن آن مابعدالطبیعه محض نهفته است، به شرطی که اصطلاح مابعدالطبیعه را علم به حقیقۀالحقایق و علم قدسی بنامیم».[۳۴۷]
این معنا از مابعدالطبیعه به معنای رایج متافیزیک در غرب نمیباشد، بلکه از نظر سنتگرایان در حقیقت علم الهی است. باید گفت که تعریف مابعدالطبیعه در نزد ایشان به تعاریفی کلی محدود میشود.
مابعدالطبیعه علمی است به دقت ریاضیات و با همان وضوح و اتقان، ولی تنها از راه شهود عقلی قابل حصول است و نه ابداً از طریق استدلالپردازی، از این رو، با فلسفه آنگونه که معمولا فهمیده میشود تفاوت دارد، به سخن دیگر«نوعی نظاره و واقعیت است که تحقق یافتنش، معادل است با تقدس و کمال معنوی و بنابراین وصول به آن تنها در چهارچوب یک سنت وحیانی میسر است».[۳۴۸]
برای فهم بهتر معنای حکمت خالده و ارتباط آن با فلسفه و مفهوم مابعدالطبیعه که در بطن آن نهفته است باید به معنای عقل و سنجیدن حکمت خالده و ارتباط آن با فلسفه به معنای مدرنش دست یافت. در پس این تمایزات، تمایز میان عقل جزئی و استدلال گر و عقل کلی و شهودی نهفته است.
فلسفه به ویژه به معنای بعد از رنسانس آن بر عقل جزئی تکیه دارد و استدلالورزی خصیصه اصلی آن است، فلسفه معمولاً خود را معتبر میداند و به هیچ توجیهی بیرون از خود نیاز ندارد زیرا همه ی ابعاد را از لحاظ قوانین منطقیاش بررسی کرده است.
به بیان شوان «فلسفه به ندرت در چهارچوبهای ذهنیای که آن ها را مطلق تصور می کنند تأمل میورزد و در چهارچوب های ذهنی که اگر از منظر واقعیت روحانی نگریسته شوند، صرفا موضوعاتی بسیار مجازی، بیبهره و بالقوهاند».[۳۴۹]
در مقابل، مابعدالطبیعه با واقعیات فوق مادی، متعالی و نامشروط سروکار دارد. هدف عالم مابعدالطبیعه نه حل پارهای از مسایل، بلکه نشاندادن و توضیح چیزی است که از حیث تعقل شهودی بدیهی است، تحول و پیشرفت ندارد و با سلوک معنوی پیوند تنگاتنگی دارد و برای تحقق خود به وجود مؤلفههایی وابسته است که تنها از یک سنت تام و تمام میتوان اخذکرد. نوعی جستوجوی عملی است که غایتش تعرّف، تحول و تقدسیافتن است.[۳۵۰]
عقل استدلالگر فلسفی و جزئی برخلاف عقل شهودی مابعدالطبیعی، کارش استدلال است؛ یعنی استنتاج جدید از گزارههای مفروض یا مورد اعتماد یا معلوم، عقل استدلالگر متوجه صورت استدلال است نه ماده محتوای آن و دغدغه اعتبار یا عدم اعتبار استدلال را دارد و نه دغدغهصحت و سقم آن را.
بر خلاف فلسفه که پیشرفت در آن فقط استعدادهای ذهنی خاصی را میطلبد، «مابعدالطبیعه افزون براستعدادهای ذهنی محتاج صلاحیتهای اخلاقی و معنوی است».[۳۵۱]
«مابعدالطبیعه، برخلاف فلسفه، سرشت غیر متکثر و وحدانی دارد، پویندگان مسیر تفکر فلسفی هرچه بیشتر میروند، از یکدیگردورتر میشوند اما راهیان شهود عقلی با هرگام که بر میدارند، خود را به یکدیگر نزدیکتر میبینند».[۳۵۲]
در واقع عقل جزئی استدلالگر و فلسفه درگیرساحات نسبی عالم است و به وحدت ورای آن ها توجهی ندارد و از نظر سنتگرایان این امر عبارت است از نفی هرگونه شناخت واقعی، حتی در مرتبهی نسبی؛ زیرا نسبی بدون مطلق، حادث بدون ضروری، تغییر بدون لایتغیر و کثرت بدون وحدت، غیرقابل فهم و غیر ممکن است.[۳۵۳]
اما مابعدالطبیعه حکمت خالده اگرچه نیازمند وحی است، مساوق با وحی و الهیات نیست. وحی و الهیات خاص یک دیناند و با کمک آموزهی مطلق نسبی، وحی والهیات برای یک دین خاص مطلقاند و در قیاس با مابعدالطبیعه نسبیاند. «نسبت الهیات با مابعدالطبیعه نسبت مشرب ظاهری با مشرب باطنی است. مشرب ظاهری به خودی خود نمیتواند از نسبتها آگاهی حاصل کند که به موجب همین امر، در آن واحد، در ادعاهایش موجد و به لحاظ گسترهی قلمرو محدود است».[۳۵۴] اما این عقل شهودی است که هسته اصلی مابعدالطبیعه و به تبع حکمت خالده است. شوان بر این باور است که «در اوضاع و شرایط متعارف، آگاهی ما از امور الهی بدواً از طریق وحی است و دسترسی ما به حقیقت این امور بعد از راه تعقل شهودی حاصل میگردد که ذات آن امر را، که ورای صورتبندیهای پذیرفته شده است بر ما آشکار میکند. وحی نوعی تعقل شهودی در جهان کبیر است. حال آنکه تعقل شهودی در جهان صغیر است. اوتاره عقل شهودی بیرونی است و عقل شهودی، اوتارهی درونی است».[۳۵۵]
عقل شهودی در درون انسان و در جهان صغیر است و برخلاف عقل استدلالی، که در ساحت ذهن یا ساحت نفس است، عقل شهودی به بالاترین مرتبهی وجود انسانی یعنی روح تعلق دارد و «روح یعنی ساحت یا مرتبهای که در آن، انسان از محدوده و حصار هویت شخصی خود درمیگذرد و با خدا وحدت مییابد… بر خلاف ساحت دیگر، که جنبهی تفرد آدمی به آن ها است… روح وجه عدم تفرد آدمی، بلکه عدم آدمیت آدمی، یعنی وجه الوهی آدمی است».[۳۵۶]
شأن عقل شهودی استدلال نیست، بلکه دریافت مستقیم حقیقت است. با این حال، فهم جایگاه عقل شهودی دشوارتر از این است.
«عقل شهودی همان امر مطلقی است که در درون جان انسانی است و خود، خود را باز میشناسد».[۳۵۷]
نصر معتقد است عقل شهودی خودش الهی است و فقط به اندازهای که انسان از آن بهره دارد بشری است. بنابراین همین عقل شهودی با این مرتبه وصف ناپذیر، زمانی واصل به حقیقت است که در دل یک سنت وحیانی، حیات معنوی را تجربه کرده باشد. عقل شهودی قوهای است که باید امر قدسی در چهارچوب یک سنت دینی، آن را اعطا و عنایت نماید.[۳۵۸]
۳-۳-۱-۱-۱– حکمت خالده و نظریه وحدت متعالی ادیان
اما رابطهی دین و حکمت خالده به عنوان یکی از مبانی این نظریه اهمیت ویژهای دارد؛ زیرا به نظر سنتگرایان دین فقط از طریق حکمت خالده قابل درک و فهم است.
آنان که از درون این دیدگاه سخن میگویند، معتقدند که تنها این مکتب قادر است کلید فهم کامل و تمام عیاری هم برای دین و هم ادیان و نیز پیچیدگیها و رمز و رازهای یک دین واحد، اهمیت و ارزش کثرت ادیان و روابط متقابلشان به دست دهد.
از نظر سنتگرایان حکمت خالده بالقوه میتواند مبنای شایستهای برای مطالعهی همهی ادیان باشد؛ زیرا قادر است بحث و بررسی و درک و فهمی کامل از ویژگیهای قدسی دین ارئه کند؛ چرا که از دیدگاه حکمت، دین امر قدسی است.
به علاوه حکمت خالده میتواند در درون انسانها تحول ایجاد کرده و با تأثیرگذاری بر زندگی و شخصیت آن ها و ایجاد حالت قدسی در ایشان، به آنان آگاهی متعالی ارزانی کند و لذا انسانها، متناسب با سطح ارتباط خویش با آگاهی متعالی به عنوان مبدأ واقعیت در جهت وحدتی همهگیر، که نه تنها وحدتی است با کل بشریت، بلکه وحدت با همه آفریدههاست که در نهایت به وحدت غایی میرسد، پیش میروند.[۳۵۹]
نکتهی دیگر اینکه از نظر حکمت خالده عالم هستی دارای سلسله مراتبی است که باعث رتبه بندی و معناداری موجودات میگردد و از نظر حکمت جاوید دین تنها کلید فهم این عالم است.
آموزهها و تعالیم یک دین دارای معناها و مفاهیم بسیاری هستند که لامکانی و لازمانی است. «دین واقعیتی است ناشی از مبدأ الهی، عین ثابت دین در عقل الهی، و نظیر خود جهان مراتب معنا و واقعیت است… خود دین به مثابه «مثالی» به معنای افلاطونی در علم الهی باقی است».[۳۶۰]
این مکتب معتقد است سنت نخستینی[۳۶۱] وجود دارد که میراث اولیه معنوی و عقلانی انسان است که مستقیماً از وحی رسیده است و در تمام سنن بعدی انعکاس دارد.
به طوری که تصور این مکتب از این سنن دینی چنان گسترده است که تمام ادیان از ادیان بدوی، سامی، هندی، اسطورهای و… را در بر میگیرد. افزون براین، وجود نگاه سلسله مراتبی به عالم وجود در این مکتب خود دین را هم مشمول ساختاری سلسله مراتبی میکند.
به طوری که از نظر ایشان واقعیت بیرونی و صوری دین، حق مطلب را دربارهی آن ادا نمیکند… جنبه صوری دین، و فراصوری ایجاب میکند.[۳۶۲]
این واقعیت صوری که از جنبه فراصوری نشئت میگیرد به انسان این امکان را میدهد تا به حیات کاملاً انسانی رهنمون شود و به رستگاری برسد.
این مکتب بر این نکته تأکید دارد که تمام مراتب دین ارزشمند است و ازجانب خدا است و مدعی است که تمام انسانها با توجه به تمایزهای آشکارشان و وجود استعدادها و توانمندیهای متفاوتشان به یمن انسانبودن در رسیدن به قرب الهی برابرند.
حکمت جاوید وحدتی را میبیند که شالودهی تنوع صور و گفتار و رفتار دینی است، وحدتی که در آن حقیقت جوهری در قلب ادیان نهفتهاست که همانا چیزی به غیر از خود حکمت جاوید نیست. اما نمیتوان این وحدت را در مرتبه صور بیرونی یافت. «همه ادیان به رقم اتفاق نظر چشمگیری که در اصول و آموزهها و شباهت عمیقی که در کاربست این اصول دارند، صرفاً دم از یک چیز نمی زنند».[۳۶۳]
همچنین «مکتب سنتی باتوجه به حکمت خالده بین درجات تجلی الهی، درجات و مراتب مختلف نبوت و مقررات اصلی و فرعی در درون دینی واحد داوری میکند».[۳۶۴]
و براساس بعد راست دینی در پرتو حقیقتی که برای آن دین حقیقت است به مطالعه ادیان میپردازند.
در نظر سنتگرایان برتری ادیان بر یکدیگر مطرح نیست؛ زیرا که ایشان با توجه به حکمت خالده تمام ادیان را دارای مبدأ واحدی میدانند.