۲-۲-۳ ساختار شخصیت
شخصیت از دو هسته اصلی تشکیل شده است که «سرشت[۵۷]» به عنوان هسته هیجانی شخصیت و «منش[۵۸]» به عنوان هسته ادراکی آن تلقی میگردد (کلونینجر[۵۹]، ۲۰۰۰).
سرشت، به عنوان پایه هیجانی شخصیت جنبه ارثی داشته و از طریق سیستم کورتیکواستریالیمبیک[۶۰] تنظیم میگردد. صفات سرشتی در اوایل کودکی قابل مشاهده است وطی سال اول و دوم زندگی تثبیت می شود و در طول زمان نسبتأ باقی میماند و به طور متوسط رفتار شخص را در بزرگسالی قابل پیش بینی میسازد. به نظر میرسد که صفات سرشتی انسان بر اساس پاسخ خودکار و ناخودآگاه شخصیت به محرکهایی چون خطر، ترس، تازگی و پاداش ایجاد میگردد. بر اساس نظریه کلونینجر چهار نوع سرشت بر اساس چهار هیجان اصلی وجود دارد. این چهار سرشت در زیر آورده شدهاند:
-
- آسیبگریزی[۶۱]، بر اساس هیجان ترس
-
- نوجویی[۶۲]، بر اساس هیجان خشم
-
- وابستگی پاداش[۶۳]، بر اساس هیجان دلبستگی
- استقامت[۶۴]، بر اساس هیجان توانایی و سلطه
افراد مختلف نسبت به محرکهای خارجی مشابه پاسخهای متفاوتی را از طریق فعال ساختن دامنههای چند گانه سرشتی فراهم میسازند. به عنوان مثال یک محرک تازه و غیر آشنا علاقه را در فرد ماجراجو و ترس و مهار را در فرد آسیبگریز ایجاد می کند (کلونینجر، ۲۰۰۰).
منش، به عنوان یکی دیگر از هستههای اصلی نظریه کلونینجر، به طور متوسط تحت تأثیر عرفهای اجتماعی و فرهنگی و یادگیری های اجتماعی و خانوادگی شکل میگیرد. منش به عنوان هسته ادراکی و تعلقی شخصیت، عملکردهای شناختی بالاتر مغز را درگیر میسازد و توسط هیپوکامپ و نئوکورتکس[۶۵] تنظیم می شود. برخلاف سرشت که پاسخ به طور خودکار به محرکها صورت میگیرد، در اینجا پاسخها از روی هوشیاری و آگاهانه شکل میگیرد. سه نوع منش شناخته شده اصلی عبارتند از:
-
- خودگردانی، که در ارتباط با شخص میباشد.
-
- همکاری، که در ارتباط با جامعه میباشد.
- خوداتکایی، که در ارتباط با جهان میباشد.
بلوغ[۶۶] منشی به طور گام به گام از کودکی تا اواخر بزرگسالی رشد و توسعه مییابد. زمان و میزان سرعت گذار از سطح بلوغ به عملکردهای پیشین سرشتی و رویدادهای زندگی شخص وابسته است. رشد صفات منشی سازگاری سرشت با محیط را به وسیله کاهش اختلاف بین نیازهای شخص و فشارهای مطلوب اجتماعی بهتر میسازد. بنابرین تصویر سرشتی ابتدایی در اثر تعاملات عوامل مختلف ممکن است به چندین شکل متفاوت و با ثبات منشی منتهی گردد (کلونینجر، ۲۰۰۰).
۲-۲-۴ تاریخچه نظریه عاملی شخصیت
تاریخچه نظریه عاملی شخصیت به کارهای پژوهشی و بالینی گوردن- آلپورت[۶۷] (۱۸۹۷- ۱۹۶۷) باز میگردد. او بر این باور بود که ویژگیهای شخصیت، بنیادیترین واحدهای شخصیت هستند که بر پایه ویژگیهای سیستم عصبی مرکزی استوارند. ولی ویژگیها با خصلتهای شخصیت را به سه نوع «اساسی» ، «میانه» و «وضعیتهای ثانویه»[۶۸] تقسیم کرد (پروین، ۲۰۰۱؛ به نقل از یزدانی، ۱۳۸۸).
بعدها آیزنک (۱۹۹۴) سه عامل را برای شخصیت بیان کرد. این سه عامل شامل « برون گرایی»، «روانرنجورخویی» و «روانپریشخویی» میباشند آیزنک احتمال اینکه در آینده ابعاد تازهای از شخصیت بیان می شود، را منتفی ندانست.
مک کری و کاستا[۶۹] (۱۹۸۶) نیز پنج عامل را برای شخصیت شناسایی کرد. مدل پنج عاملی در مخالفت با سیستمهای ساختاری شخصیت آمده است و نشان میدهد که بسیاری از صفات را میتوان بر حسب ابعاد اساسی روانرنجورخویی[۷۰]، برونگرایی[۷۱]، انعطافپذیری[۷۲]، دلپذیربودن[۷۳] و باوجدان بودن[۷۴] نشان داد (مک کری، کاستا، ۱۹۹۸؛ به نقل از گروسی، ۱۳۸۰).
۲-۲-۵ نظریه های شخصیت
اگر ما درباره بعضی از نظریه های مهم شخصیت بحث نکنیم برررسیها برای درک معنی و ماهیت شخصیت کامل نیست. این نظریه میکوشند که ساختار اصلی و مطالب مهمی که در موردش هستند و همچنین فرایندهایی که بر هم تأثیر میگذارند را توصیف می کند (منگال[۷۵]، ۲۰۰۲، ترجمه کاظمی، ۱۳۸۸).
۲-۲-۵-۱ نظریه یونگ
کارل کوستار یونگ[۷۶] همکار سابق فروید، ارتباط خود را با روانکاوی مرسوم قطع کرد و نظریه شخصیت مجزایی را به نام روانشناسی تحلیلی[۷۷] به وجود آورد. یونگ انسانها را موجوداتی پیچیده با قطبهایی متضاد میدید. نظر او درباره انسان نه بد بینانه و نه خوش بینانه بود. از نظر او انسانها تا اندازهای به وسیله افکار هشیار، تا اندازهای توسط تصورات ناشی از ناهشیار شخصی، و تا اندازهای به وسیلهای ردهای نهفتهی حافظه مربوط به گذشتهی نیاکانشان برانگیخته میشوند. از نظر یونگ، هرکسی آمیزههای از نیروهای متضاد است. هیچکس به طور کامل درون گرا یا برون گرا، زن یا مرد، فقط متفکر، احساسی، حسی و یا شهودی نیست و هیچکس همیشه پیشروی یا پسروی نمیکند.
«پرسونا»[۷۸] پارههایی از فرد است. آنچه که یک فرد دوست دارد به دیگران نشان دهد، فقط جنبه جامعه پسندش نیست. هرکس جنبه تیزهای دارد که همان سایه[۷۹] است و اغلب افراد سعی میکنند تا آن را از جامعه و خودشان پنهان کنند. علاوه بر این هر مردی از آنیما[۸۰] و هر زنی از آنیموس[۸۱] برخوردار است. آنیما، جنبه زنانه مردان و مسئول بسیاری از خلقها و احساسهای غیر منطقی آنها است. آنیموس، جنبه زنانه مردان و مسئول تفکر و عقاید غیر منطقی زنان است (شولتز، ۱۹۹۸).
تأکید یونگ بر پیشرفت و تکامل شخصیت انسان از کودکی تا بزرگسالی است. هدف نهایی تکامل چیزی است که یونگ به آن خود شکوفایی[۸۲] میگوید. خود شکوفایی یعنی رسیدن به حداکثر وحدت هماهنگی و تکامل تمام قسمت های شخصیت انسان در این مرحله، مرکز و محور شخصیت انسان از «خود[۸۳]» به «خویشتن[۸۴]» انتقال مییابد. تکامل شخصیت انسان مانند تمام موجودات زنده، از صورت ابتدایی به سوی حالت پیشرفته در جریان است. برای یونگ پیشرفت و آیندهی بشر، مسئلهای بسیار مهم و انسانی است و در تمام نوشته های او این مسئله بیان می شود (فیست، ۲۰۰۲؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
۲-۲-۵-۲ نظریه عاملی آیزنک
به نظر آیزنک شخصیت انسان تشکیلاتی دارد که با در نظر گرفتن سلسله مراتب می توان گفت که تیپ ها در سطح بسیار عمومی و کلی مطرح هستند. در سطح پایین تر از آن صفات[۸۵] قرار دارند. پایین تر از این سطح پاسخ های عادت شده[۸۶] و در آخرین سطح شخصیت پاسخ های خاص[۸۷] که همان رفتار های قابل مشاهده هستند قرار دارن. در سطح تیپ ها، شخصیت در سه بعد کلی مورد بررسی قرار می گیرند. این سه بعد عبارتند از «روان نژندی گرایی» ، «برون گرا- درون گرایی» و «روان پریشی». تحقیقات آیزنک بیشتر در دو بعد اول بوده است.
۲-۲-۵-۳ نظریه عاملی شخصیتی نئو[۸۸]
نسخه تجدید نظر شده پرسش نامه شخصیتی نئو NEO-PI-R (کاستا و مک کری، ۱۹۹۲) نوعی پرسشنامه خودسنجی ویژگیهای شخصیتی است که مبتنی بر یک الگوی معروف شخصیتی است به نام مدل پنج عاملی است (گلدبرگ[۸۹]، ۱۹۹۳).